انسان اولیه حدود دو ملیون سال پیش با یک جهش ژنتیکی پا به عرصه گیتی گذاشته است.
در آن زمان انسانها موجودات خارقالعادهای نبودند اکثر کارهایشان شبیه موجودات دیگر بودهمانند شامپانزهها
تاثیر انسانهابر محیط پیرامونی بیش از تاثیر شامپانزه یاکرم نبود واین مهمترین فکری بودکه میشد برای انسان کرد
هیچ کسی فکر نمیکرد که همین انسان یک روز کره ماه را فتح کند.
انسانهای امروزی از گونه خردمند Homo یا انسان بودند.
همیشه انسانهای خردمند خود را موجودی جدا فرض میکردند، ولی چه بخواهیم چه نخواهیم از خانواده میمونها هستیم.
دو نیم میلیون سال یک نوع میمون که به میمون جنوبی معروف بود در افریغا زندگی میکرد و حدود دو میلیون سال پیش گونهای از این میمونها آفریقایی زادگاه اولشان را ترک و پراکنده شدند و سیر و مسیر تکاملشان را طی کردند، درنتیجه گونهای متفاوت را شکل دادند.
گونههای مختلف انسان در مکانهای مختلف جهان پخش شدند، بعضیها توانستند تکامل پیدا کنند و خود را با شرایط محیطی وفق بدهند و بعضیها نتوانستند با شرایط طبیعی سازگار شوند و منقرض گردیدن
بعضی ازاینگونهها شکارچی شدند و بعضیها گیاهخوار اما همه آنها از نسل انسان بودند.
از دو میلیون سال پیش تا ده هزار سال پیش دنیا همزمان محل زندگی گونههای مختلف انسان بود.
همه انسانهای اولیه علارغم تفاوتهای زیادشان در چند ویژگی باهم اشتراک داشتند و آن مغز فوقالعاده بزرگشان بود نسبت به جانداران دیگر.
اگر فکر کنیم که در فرایند تکامل باید مغز بزرگ را انتخاب کنیم اشتباه فکر کردیم مغز بزرگ قدرت بدنی زیادی میخواهد، تأمین نیروی بزرگ میخواهد. در انسانهای اولیه مثل نئاندرتال ها که مغز بزرگتری داشتند ولی بهایش را باید با تامین غذای بیشترمیدادند
شاید انسانها نمی توانستند با شامپانزهها بجنگند ولی توانستند با مغز خود ابزارهایی بسازند که پیروز شوند. سیر تکامل انسان که روی دو پای خود میایستاد بهایی هم داشت مانند درد کمر، خشگی گردن، مجاری زایمان تنگتر همین باعث شد که زاد و ولد خطرناک گردد نوزادان زودرس با سر و دست و پای نرم به دنیا بیایند این واضح بود که نوزاد انسان تا چندین سال متکی به والدین باشد و باعث آغاز توانایی اجتماعی انسان شد، مادران به تنهایی نمیتوانستند کودکان را بزرگ کنند و غذا تهیه کنند و احتیاج به کمک همسایگان و هم خویشان خود داشتند، به همین دلیل روند تکامل پیوندهای اجتماعی برای انسان باز شد.
انسانها دو میلیون سال در پائین ترین قسمت هرم غذایی بودند و حراس از شکار شدن داشتند و از لاشهها و گیاهان تغذیه میکردند فقط از چهارصدهزار سال پیش بود که چند گونهای از انسانها توانستند شروع به شکار گونههای بزرگتر کنند، از صد هزار سال پیش با ظهور انسان خردمند بشر توانست خود را به رأس زنجیره غذایی برساند.
این جهش چنان سرعت گرفت که دیگر جانداران نتوانستند خود را به آن برسانند، اولین گام انسان که موجب شد رأس هرم غذایی برسد کنترل آتش بود که منبع نور و گرما و سلاحی مرگبار بود و مهمترین کار آتش برای پختن وکمک به هضم غذا بود، برای مثال اگر شامپانزهها پنج ساعت زمان برای خوردن و هضم غذا میگذاشتند در مقابل انسان فقط یک ساعت زمان نیاز داشت و همین باعث ایجاد روده کوچکتر، مجاری گوارشی کوچکتر شد در نتیجه باعث رشد مغزشان گردید با کوتاه تر شدن مجاری گوارش و بکار گیری انرژی کمتر در هضم غذا راه تکامل برای بزرگتر شدن مغز گونههای انسانی باز شد .
اما باز با بکار گبری آتش همچنان انسان موجودی کم اهمیتی بود و کل جمهیت انسانی به یک میلیون نفرهم نمیرسیدند ، انسانهای که الان ما میشناسیم که همان انسان خردمند است، عقیده دارند که صد و پنجاه هزار سال پیش به وجود آمدند، در اینجا نظریه آمیزش هم هست که چند گونه از مهاجران آفریقایی در پهنه زمین پراکنده شدند با سایر انسانهای کش مکش جنسی داشتند و باعث پیدایش انسانهای امروزی شدند. یک نظریه دیگر هم وجود دارد که به نام نظریه معارض مهروف است که انسانها وقتی باهم روبرو شدنددارای ساختار بدنی متفاوت با فاصله ژنتیکی زیادی بودند که نمیتوانستند باهم جفت گیری کنند و اقدام به نسل کشی یکدیگر کردند که در این جدال ها انسانهای خردمند پیروز این نسل کشی شدند.
اما سال دو هزار و ده در نتیجه یک پروژه چهارساله نشان داده شد که بین یک% تا چهار% دی ان ای انسان خردمند همان دی ا ن ای انسان نئاندرتال است.
و این بدان معنا نیست که نظریه جایگزینی غلط است، اگر نئاندرتال ها و گونههای دیگر انسان خردمند ادغام نشدند پس چرا از بین رفتند؟
یک احتمال این است که انسان خردمند آنها را به انقراض کشانده،
فرض کنید انسان خردمند به دره ای رسیده و نئاندرتال ها صد هزار سال است که آنجا زندگی میکنند تازه واردها شروع میکنند به شکار گوزنها و
خوردن گیاهانی که غذاهای نئاندرتال ها بوده انسانهای خردمند به خاطر فنون اجتماعی شان شکار چیان و خوراک جویان ماهرتری بودند و نئاندرتال ها ابتکار کمتری داشتند و روز به روز یافتن غذا برایشان دشوارتر شد و به تدریج از بین رفتند به جز اندکی که ادغام شدند با انسانهای خردمند.
احتمال دیگر این بود که بر سر رقابت منابع خشونت به نسل کشی منجر گردیده باشد و این درتحمل خصلت انسان خردمند نیست! در زمان حال کافیه است رنگ پوست یا گویش یا دین انسانها را وادار کند که دست به نابودی گروهای دیگر بزنند.
از ده هزار سال پیش تا به حال آنقدر به این باور تکیه کردیم که تنها گونه انسانی هستیم وبرای ما باورش سخت شده است که امکان دیگری در ذهن خود داشته باشم و ان ابن است که ما اشرف مخلوقات نبودیم، وقتی آقای چارلز داروین نشان داد که انسان خردمند صرفاً یک جاندار در میان تمام جانداران بود همه خشمگین شدند و بهضی ها هنوز هم نمیخواهند این موضوع را بپذیرند.
درخت دانش
اولین نبرد بین انسانهای خردمند و نئاندرتال ها حدود صد هزار سال پیش سبب شده است که انسانهای خردمند به سرزمینهای نئاندرتال ها رفتند ولی شکست خوردند و به هر دلیلی عقب نشینی کردند شاید به دلیل بومیان خشن یا آب هوای نا مساعد بود ولی نزدیک به هفتاد هزار سال پیش گروهی از انسانها خردمند باز از آفریقا خارج شدند و این با رنئاندرتال ها و همه دیگر گونهای انسانی رو نه فقط در خاورمیانه بلکه از صحنه زمین بیرون کردند. در میان هفتاد تا چهل هزار سال پیش شاهد اختراع قایق، چراغ، تیر کمان و اولین اشیای هنری متعلق به این دورهاند همچنین اولین نشانهای تجارت دین و لایه بندی اجتماعی به این دوره بر میگردد.
بیشتر محققان معتقدند که این پیشرفتها حاصل انقلاب شناخت انسان خردمند است ظهور شیوه جدید تفکر و ارتباطات اجتماعی بین هفتاد تا سی هزار سال پیش انقلاب شناخت نامیده شده است.
اما علت این شناخت چه بوده است؟
نمیشود به درستی گفت ولی یک فرضیه وجود دارد جهش ژنیتکی مغز انسان را تغیر داده است که این توانایی های داده شده به انسان برای به کارگیری یک نوع زبان کاملاً تازه جهت برقراری ارتباط بود که شاید بتوان اسمش را جهش درخت دانش گذاشت.
ولی چرا این جهش فقط در انسانها خردمند اتفاق افتاد و در نئاندرتال ها نه ؟
تا آنجای که میبینیم کاملاً اتفاقی بود.
ویژگیهای این زبان چه بود که ما را قادر به فتح جهان کرد.
این اولین زبان نبود، همه حیوانات وحشرات میتواند با زبان خاص خود باهم ارتباط برقرار کنند.
امام چه چیزی زبان ما را خاص میکنند.
میشود گفت که زبان ما به روش شگفت انگیزی انعطاف پذیر است و با ترکیب تعداد محدودی بانگ میتوانیم جملات نا محدود که هر کدام با مفهوم خاص است بسازیم برا همین میتوانیم مقدار زیادی اطلاعات جهان پیرامون خود را دریافت و ذخیره و انتقال بدهیم.
مهمترین نظریه این است که ما با این زبان توانستیم اطلاعات درباره خود انسانها را انتقال دهیم و ذخیره کنیم انسان خردمند یک حیوان اجتماعی است و اطلاعات جهان پیرامون برایش کافی نیست برای آنها بسیار مهم است که چه کسی به چه کسی نفرت دارد چه کسی به چه کسی همبستر میشود.
مهارتهای زبانی انسانها که حدوداً هفتاد هزار سال پیش بدست آامد باعث شد بتوانند ساعتها یک ریز حرف بزنند و راحتتر میتوانستند بفهمند چگونه به کسی اعتماد کنند همین امر باعث شد گروهای کوچک گسترش پیدا کنند.
شاید بتوان گفت ویژگی زبان ما و منحصر به فرد بودنش بود که میتوانستیم برای انتقال اطلاعات که اصلاً وجود ندارند صحبت کنیم.
و میدانیم که فقط انسان خردمند است که میتواند درباره چیزهایی که هرگز ندیده و نه لمس کرده یا احساس کرده صحبت کنند.
انسانها و اسطورههای ادیان اولین بار در انقلاب شناخت ظهور کردنند.
شاید یک میمون با خودش میتوانست بگوید مواظب باشید شیر ولی انسان خردمند بود که به خاطر انقلاب شناخت توانست بگوید روح شیر نگهبان قبیله ماست و افکاری را انتقال بدهد که نه لمس کرده است نه دیده است و نه احساس کرده است. این توانایی صحبت کردن منحصرترین ویژگیهای انسان خردمند است.
شما به هچ وجع نمیتوانید یک میمون را در مقابل وعده بیشمار موز در بهشت پس از مرگ متقاعد کنید.
قوه تخیل میتواند به گونهای خطرناک باشد بالاخره امکان بقای کسی که به دنبال خیالات در جنگل هست از کسی که دنبال غذا است کمتر است.
قوه تخیل نتنها ما را قادر ساخت که به چیزهای مختلف فکر کنیم بلکه این توانایی را به ما داد که بتوانیم به صورت دسته جمعی هم به چیزهایی فکر کنیم که وجود ندارند.
ما می تواینم داستانهای تخیلی از آفرینش انسانها ی ملی گرایانه دولتهای دوران کنونی را سر هم کنیم. همین قوه خیال باعث شد که انسانها در گروهای بزرگ به صورت انعطاف پذیری باهم همکاری کنند.
دیگر جاندارانم میتوانند در گروهای بزرگ باهم همکاری کنند ولی صرفاً با نزدیکان خویش ولی این انسان خردمند است که با انعتاف بیشتری با انسانهای غریبه همکاری میکند به همین دلیل است که انسانها در جهان حکم فرمایی میکنند.
در گروهای حیوانات مانند شامپانزهها حالت طبیعی بین بیست تا پنجاه گونه شامپانزه است وقتی این جمعیت افزایش میابد نظم اجتماعی متزلزل میشود و در نحایت تفرقه ایجاد میشود و دوباره به گروهای کوچیکتر تقسیم میشوند گروها جداگانه معمولاً باهم همکاری نمیکنند و بر سر غذا و قلمرو میجنگند.
احتمالاً این الگو ها راهم انسانهای اولیه داشته اند.
انسانها خردمند مثل شامپانزهها غریزه اجتماعی داشتند و در کنار همنوع خود اقدام به شکار میکرند ولی غرایض اجتماعی انسانها مانند شامپانزها صرفاً در گروهای کوچک بود.
انقلاب شناخت و توانایی صحبت کردند زبان انسان خردمند باعث شد گروهای بزرگتر و با ثبات گری ایجاد کنند ولی صحبت کردنم محدودیتهای داشت تحقیقات نشان میدهد که اجتماعاتی که به صورت طبیعی با زبان و وراجی صورت میگیرد بیشتر از صد و پنجاه نفر نمیتواند باشد. اکثر مردم نمیتوانند از صد و پنجاه نفر بیشتر بشناسند و به صورت چشمگیری درباره آنها اطلاعات داشته باشند.
ولی چطور انسانها خردمند توانستند از این حد نصاب پیشی بگیرند و شهرهای چند ده هزار نفری و امپراطوری چند صد میلیونی ایجاد کنند.
این کار احتما لااستفاده از قدرت تخیل بود تعدای زیادی میتوانستند چه غریبه، چه آشنا با اعتقاد به اسطورهها با موفقیت باهم همکاری کنند تمام همکاریها بزرگ انسانی خواه دولت باشه خواه کلیساهای قرون وسطا یا قبایل کهن صرفاً در قوه تخیل جمعی انسانها وجود دارند کلیسا بر بنیاد اسطورهای دینی بنا نهاده شده است
دو مسیحی با این که همدیگر را نمیشناختند میتوانستد باهم به جنگ سلیبی بروند باهم به احداث بیمارستان کمک مالی کنند زیرا هردو معتقدند که خدا در قالب انسان به زمین آمد و اجازه داد به سلیب بکشنش تا گناهان ما را کم کند دو وکیل که همدیگر نمیشناسند از فردی کاملاً غریبه دفاع میکنند زیرا هر دو به وجود قانون اعتقاد دارند و حقوق بشر.
بیرون از قوه تخیل مشترک نه خدایان نه ملت نه پول نه حقوق بشر نه قوانین نه عدالت هیچ کدام وجود ندارند و همه تخیل اشتراکی بشر هستند.
چیزی که ما نمیتوانیم درک کنیم نهادهای جدید مانند اجدادمان به همان روش رفتار میکنند نمادی تصور کنید مانند شرکت پژو که امروز حدودا دویست هزار نفر در استخدام خود دارد واکثرشان همدیگر ا نمیشناسند.
حالا کمی تفکر کنیم بر چه اساسی میتوان گفت که پژو وجود دارد اتومبیلهای زیادی از پژو وجود دارد ولی اینها خود پژو نیستند پژو چندین سهامدار و مدیر دارد ولی باز آنها پژو نیستند ممکن است همه مدیران اخراج شوند ولی باز پژو وجود دارد در کل اینطور به نظر میرسد که پژو هیچ رابطه بنیادی با جهان مادی ندارد پژو ساخته و پرداخت تخیل جمعی از ماست حقوق دانان آن را فرض قانونی میدانند و فرض قانونی را نمیشود دید چون از جنس ماده نیست.
در طول صدهایه اخیر چنین شرکتهای بازیگر اصلی عرصه اقتصاد بودند و چنان به آنها باور کردیم که یادمان رفته است که همه آنها فقط در تخیل جمعی ما وجود دارد.
اما شرکتها چکونه به وجودآمدهاند؟
تقریبا همان شکل که کاهنان و جادوگران در طول تاریخ خدایان و شیاطین خلق کردند به همان صورتی که کشیشان پیکر مسیح را هر یک شنبه در کلیسای محل میآفرینند همه بر مهور داستان پردازی و متقاعد کردند مردم به باور آن هست.
داستان پردازی تاثیرگذار کار آسانی نیست مشکل در سر هم کردن داستان نیست بلکه در باوراندن آن به دیگران است.
تصور کنید چقدر سخت بود از چیزی که وجود دارد مانند رودخانه، شیر بتوان کلیسا یا نظامهای حقوقی به وجود آورید.
در طول سالها انسانها با انقلاب شناخت توانستند داستانهای پیچیدی به هم ببافند و شبکهای از داستانها را ایجاد کنند که مانند شرکت پژو، مسیحیت و قانون بود در شبکه آکادمیک این چیز ی را که انسانها در این داستانها بیان میکنند خیال مفاهیم اجتماعی یا واقعیت خیالی مینامند و واقعیت خیال دروغ نیست بر خلاف دروغ واقعیت خیالی چیزی است که هر کسی آن را باور میکنند تا وقتی که این باور مشترک وجود دارد واقعیت خیالی در جهان اعمال میشود.
از زمان انقلاب شناحت انسان خردمند در واقعیتی دوگانه زیسته است از یک طرف واقعیتی که با چشم خود میبیند و لمس میکنند از طرفی واقیت خیال که ساخت پرداخت ذهن است و به مرور زمان واقیت خیال قدرتمند شدهاند.
توانای خلق یک واقعیت خیالی به کمک زبان این کمک را به انسانها کرد که با انسانهای غریبه همکاری موثری داشته باشند.
از انجا که همکاری این انسانها بر پایه اسطورهها بنا شده است تغییر یک اسطوره یا سر هم کردن یک داستان متفاوت میتواند روش همکاریشان را تعقیر دهد، در سال هزار و هفتصد و هشتاد و نه مردم فرانسه یک شبه اعتقادشان را از اسطوره حقوق الهی شاهان به اسطوره حق حاکمیت مردم تغییر دادهاند.
از زمان انقلاب شناخت به بعد انسان توانستد به سرعت رفتار خود با نیازهای متغیرش تغییر دهد این امر باعث تکامل فرهنگی شد و یک راه فرعی برای عبور از پروسه سنگین تکامل ژنتیکی شد انسان خردمند با سرعت زیاد مسیر فرهنگی پیمود در ضمینه توانای همکاری به سرعت از تمام گونهای انسانی و حیوانی پیشی گرفت.
در کل انسانهای اولیه هیچ انقلابی بر پا نکردند الگوهای اجتماعی ابداع فناورهای جدید و ابزارهای سنگی بیش از این که ناشی از ابتکار فرهنگی باشد حاصل جهش ژنیتیکی و ضرورتهای محیطی بوده است برای همین برداشتن این گامها برای انسان صد هزار سال طول کشید دو میلیون سال پیش انسان راست قامت توانست ابزارهای سنگی ایجاد کنند ولی تا زمانی که انسان راست قامت دست خوش تغییر ژنتیک بیشتری نشد این ابزارها تغییری نکرد و این حدود دو میلیون سال طول کشید!!
برعکس انسان خردمند از زمان انقلاب شناختی به بعد توانستد رفتارش را به سرعت تغییر بدهد و بدون هیچ نیازی به تغییر ژنتیکی یا محیطی رفتار جدید را به نسلهای بعد انتقل بدهد.
کلید موفقیت انسان خردمند همین بود نسبت به دیگر گونهها انسانها تواستند با واقعیت خیالی باهم همکاری کنند ولی نئاندرتال ها بدون داشتن توانی خیال بافی نه قادر به همکاری مؤثر در ابعاد بزرگ بودند و نمیتواستند رفتارشان را با چالشها به سرعت تغییر دهند.
این واقعیتی از همکاری هست که تنها انسانها هستند باهم تجارت میکند تمام شبکههای تجارت انسهای خردمند بر بستر خیال نهادینه شده است تجارت بدون اعتماد نمیتواند وجود داشته باشد و اعتماد به نا آشنایان بسیار سخت است شبکه تجارت جهانی کنونی مبتنی بر اعتماد ما بر موجود خیالی به نام دلار بانک فدرال شرکتها نهادینه شده است. هنگامی که دو غریبه از دو قبیله وقتی میخواستند باهم تجارت کنند اغلب با توسل به یک خدای مشترک اعتماد همدیگر را جلب میکردند.
تنوع بی اندازه واقعیت خیالی که انسان خرمند خلق کرد تمام الگوهای رفتاری حاصل از آن را که میتوانم فرهنگ بنامیم هنگامیکه فرهنگها بوجود آمدند هرگز نایستادند و این دگرگونی توقف ناپزیر را تاریخ مینمایم
بنابرین از بعد از انقلاب شناخت بود که تاریخ استقلالش را از فرایند زیستی جدا کرد.
از انقلاب شناخت به بعد روایتهای تاریخی جایگزین نظریهای زیستی شد که ابزارهایی برای توضیح شکل گیری انسان خردند گردید.
منظور این نیست که انسان خردمند و فرهنگ بشری بیرون از دایره فرایند زیستی است ما کماکن جانوری هستیم مانند شامپانزهها و هر چه بیشتر احساسات و پوندهای خانوده را برسی میکنیم تفاوت کمتری میبینیم. تفاوت مهم وقتی ظاهر میشود که حد نساب صد و پنجاه نفر عبور کند.
یک رو اززندگی آدم و حوا
صلح با جنگ
سرانجام به مسئله بغرنج نقش جنگ در جوامع خوراکجو میرسید. گروهی از محققان جوامع شکارگر و خوراک جوی باستان را بهشتهای بدون خونریزی تصور میکنند و معتقدند که جنگ و خشونت فقط با انقلاب کشاورزی شروع شد.یعنی از زمانی که مردم شروع کردم به انباشت اموال شخصی. امام محققان دیر معتقدند که دنیای خوراک جویان باستانی غایت خشن و بی رهم بود.
سرانجام به مسئله بغرنج نقش جنگ در جوامع خوراکجو میرسید. گروهی از محققان جوامع شکارگر و خوراک جوی باستان را بهشتهای بدون خونریزی تصور میکنند و معتقدند که جنگ و خشونت فقط با انقلاب کشاورزی شروع شد.یعنی از زمانی که مردم شروع کردم به انباشت اموال شخصی. امام محققان دیر معتقدند که دنیای خوراک جویان باستانی غایت خشن و بی رهم بود.مهمتر از آن این است که بیش از ۹۰ درصد از جانباختگان جنگ های پیشا صنعتی از بی غذایی و سرما و بیماری کشته شدهاند نه از زخم سلاح.میتوانیم به یافتههای باستان شناسان برگردیم در پرتقال تحقیق درباره ۴۰۰ اسکلت مربوط به زمانی دقیقاً قبل از انقلاب کشاورزی به عمل آمد. تنها روی دو اسکلت آثار آشکار خشونت دیده می شد در بررسی دیگر درباره ۴۰۰ اسکلت مربوط به همان دوره در اسرائیل تنها یک شکاف در یک جمجمه را نشان داد که میتوانست ناشی از خشونت انسانی باشد. یک بررسی دیگر درباره ۴۰۰ اسکلت یافت شده از مناطق مختلف مربوط به دوره پیش کشاورزی در دره دانوب در جنوب اروپای مرکزی آثار خشونت را روی ۱۸ اسکلت نشان داد ۱۸ مورد در میان ۴۰۰ مورد شاید زیاد نباشد ولی در واقع درصد بسیار بالایی محسوب میشود
اگر همه این ۱۸ نفر به راستی بر اثر خشونت مرده باشند به این معنی است که چهار و نیم درصد مرگها در در ه دانوب در آن زمان ناشی از خشونت انسانی بوده است امروزه نرخ متوسط خشونت در سطح جهان با احتساب جنگ و جنایت تنها یک نیم درصد است و در طول قرن بیستم فقط ۵ درصد مرگ انسانها نتیجه خشونت انسانی بوده است اگر این کشف درست باشد از دره دانوب پس در ایام باستان به اندازه قرن بیستم خشونت بار بوده است
کدام یک از این دو تصویر جهان خوراک جوان اولی را بهتر به ما می نماید اسکلتهای های حاکی از صلح و آرامش اسرائیل و پرتقال یا کشتارگاها در دره دانوب ؟ جواب این سوال هیچ کدام! درست همانطور که می توان طیف وسیعی از ادیان و ساختارهای اجتماعی را در میان خوراک جویان پیدا کرد احتمالا میتوان میزان خشونت متفاوتی هم در میان آنها سراغ کرد. در حالی که بعضی مناطق و بعضی از دو راه ها احتمالا در صلح آرامش به سر می بردند ، مناطق دیگر در آتشجدالها می سوختند.
حقیقت این است که کارهای مهم بسیاری انجام دادند.به ویژه جهان اطراف ما را بسیار بیشتر از آنچه اغلب مردمان بتواند درک کنند شکل دادند در انبوه ترین جنگل ها و و دور افتاده ترین بیابان ها تغییرات شگرفی را به وجود آوردند
طوفان بزرگ
قبل از انقلاب شناخت تمام گونه های انسانی فقط در خشگیهای آفریقا و آسیای زندگی می کردند. آنها با شنا یا با استفاده از کلک های ابداعی ایشان توانسته بودم مسافتهای کوتاه را طی کند و در چند جزیره ساکن شوداما در یا نه فقط برای انسان بلکه برای بسیاری از حیوانات و گیاهان افریغای و آسیایی دیگر هم مثل سدی مانع رسیدن به جهان خارج میشد. در نتیجه موجودات سرزمین های دوردست مانند استرالیا و ماداگاسکار در طول میلیون ها و میلیون ها سال در انزوا تکامل یافتند و شکل و شمایل و ماهیت کاملا متفاوت با خویشاوندان آفریقایی و آسیایی خود پیدا کردند. زمین به چند اکوسیستم متمایز تقسیم شده بود که هر کدام مجموعه خاص از حیوانات و گیاهان را در خود جای میدادند. انسان خردمند در شرف آن بود تا پایانی بر این شور و نشاط زیسی بگذارد.به دنبال انقلاب شناختی ، انسان خردمند فناوری و مهارت های تشکیلاتی و شاید حتی بینش لازم را برای در هم شکستن دروازه های آفریقا و آسیا و پا گذاشتن به جهان خارج را به دست آورد.
معقول ترین نظریه میگویند که در حدود ۴۵ هزار سال پیش ، انسان های خردمند مستقر در مجموعه جزایر اندونزی اولین جوامع دریانوردی را به وجود آوردند.این جوامع ساخت و هدایت کشتیهای اقیانوسپیما را آموختند و تبدیل شدن به ماهیگیران و تاجران دور نورد و سیاحان سرزمین دوردست.اینها همه باعث دگر گونگی بی سابقه در قابلیت ها و شیوه زندگی انسان شد. همه پستانداران دیگری که به دریا می رفتند مثل گاوهای دریایی دلفین ها می بایست هزاران هزار سال تکامل یابد تا اندام های خاص و بدنی هیدرو داینامیک پیدا کند.انسان خردمند اعقاب آدم نمایی که در علفزارهای استوایی آفریقا زندگی می کرد به دریانوردان اقیانوس آرام تبدیل شد بدون آنکه باله پیدا کند و لازم باشد که مثل نهنگ منتظر شود که سوراخ های بینی اش به بالای سرش منتقل شود به جای اینها حقایق ساخت و هدایت آن را یاد گرفت.
سفر اولین انسان به استرالیا یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ است حداقل به همان اهمیت سفر کریستف کلمب به آمریکا سفر آپولو ۱۱ به ماه یعنی در حقیقت اولین باری بود که یک پستاندار بزرگ خاکستری توانست خود را از آفریقا و آسیا به استرالیا برسانند.
لحظه ای که اولین شکارگر و خوراک چو در یکی از سواحل استرالیا پا گزاشت زمانی بود که انسان خردمند خود را به راس زنجیره غذایی در یک سرزمین معین بود و از آن به بعد به جانستان ترین گونه در تاریخ کره زمین بدل شد.
در ظرف چند هزار ساله تمامی حیوانات عظیم الجثه استرالیا عملا نابود شدند از بیست چهار گونه جانوری در استرالیا که ۵۰ کیلوگرم یا بیشتر وزن داشتن نسل ۲۳ گونه منقرض شد نسل تعداد زیادی از گونه های کوچک هم منقرض شد. زنجیرههای غذایی در کل اکوسیستم از هم گسست و شکل تازه ای به خود گرفت.این مهمترین دگرگونی در اکوسیستم استرالیا ظرف میلیون ها سال بود.آیا اینها همه تقصیر انسانخردمند بود؟
بعضی از محققان سعی میکنند گونه ما را تبرئه کنند و گناه را به گردن تغییرات اقلیمی بندازند قبول این که انسان خردمند کاملا بیگناه بوده باشد بسیار دشوار است.سه مدرک در دست است که بهانه تغییرات اقلیمی را خنثی میکند و پای نیاکان ما را در ماجرای انقراض حیوانات عظیم الجثه استرالیا وسط می کشد.
اول اینکه ، اگر چه شرایط اقلیمی استرالیا ۴۵ هزار سال قبل تغییر کرد اما این تغییر چشمگیر نبود.
دوم اینکه وقتی تغییر آب و هوا به انقراض وسیع منجر میشود ، حیوانات آبزی را هم به همان اندازه خاکریز را در بر می گیرد. و هیچ مدرکی در دست نیست انقراض چشمگیر حیوانات دریایی را در ۴۵ هزار سال قبل نشان دهد.
سوم اینکه ، انقراض های وسیع از نوع تلفات و استرالیا در طی هزاران سال های بعدی بارها و بارها رخ داد یعنی هر زمان که انسان ها در بخشهای دیگر جهان خارج مستقر می شدند. انسان خردمند در این موارد به طور قطع گناهکار است برای مثال حیوان عظیم الجثه نیوزلند که به اصطلاح تغییرات اقلیمی در حدود ۴۵ هزار سال پیش بدون برداشتن خراشی جان سالم به در برده بود به محضکه بشر پا به این جزایر گزارش در معرض نابودی قرار گرفت.
اگر انقراض استرالیا رویداد استثنایی بود ، میتوانستیم فرض را بر بیگناهی انسان ها بگذارید. اما تاریخ نشان می دهد که انسان های خردمند قاتل زنجیرهای اکوسیستمها هستند
گروهی از محققان سعی می کند انسان های خردمند را تبرئه کنندو گناه را به گردن تغییرات اقلیمی بیاندازند ما مجرم هستیم شکی در این نیست حتی اگر تغییرات اقلیمی هم دست ما بوده باشد باز مشارکت انسان در این جرم قطعی است .
اگر تمام انقراض های بزرگ و جهان را با هم ترکیب کنید و انقراض های دیگر در ابعاد کوچکتر را که با پراکنده شدن انسان خردمند در صحنه جهانی صورت گرفت مسیر انقراض همه دیگر گونه های انسانی و انقراض هایی که به دنبال استقرار خوراک جویان اولیه به آنها بیفشانیم به این نتیجه میرسیم که اولین موج مهاجرت انسان خردمند یکی از بزرگ ترین و سریعترین فاجعه زیست بومی در قلمرو حیوانات بود.
مدتها قبل از اینکه بشر چرخ و نوشتن و ابزار های آهنی را اختراع کند که انسان خردمند نزدیک به نیمی از حیوانات بزرگ کره زمین را به نابودی کشاند.بعد از انقلاب کشاورزی این فاجعه زیست بومی به دفعات در ابعاد کوچکتری تکرار شد.
شاید اگر انسان های بیشتری از انقراض های موجود اول و موج دوم آگاهی میداشتن به موج سوم که اکنون خود بخشی از آن است که بیشتر اعتنا می گردد. از میان تمام موجودات بزرگ دنیا تنها بازمانده طوفانی که انسان به راه انداخته خود انسان خواهد بود و حیوانات مزرعه که حکم بردگان پاروزن کشتی نوح را دارد.
بخش دوم -انقلاب کشاورزی
بزرگترین فریب تاریخ
در حدود ۱۰ هزار سال پیش از وقتی که انسان خردمند تقریبا تمام وقت خود را صرف دستکاری در زندگی مشتی حیوان و گیاه کرد همه چیز عوض شداو از بام تا شام به بزر افشانی و آبیاری گیاهان ، در آوردن علف های هرز از خاک و چراندن گوسفندان در بهترین مراتع میپرداخت گمان میکرد که این کارها میوه و غلات و گوشت بیشتری در اختیار اشمیگذارند .این انقلاب دیگر در شیوه زندگی انسان بود انقلاب کشاورزی .
محققان گمان می کردند که کشاورزی از یک نقطه در خاورمیانه به سایر نقاط دنیا رسید . امروز محققان با هم توافق دارند که کشاورزی به گونه ای کاملا مستقل در چهار گوشه جهان سربرآورد ، نه اینکه کشاورزان خاورمیانه انقلاب کشاورزی شان را به دیگر نقاط دنیا صادر کرده باشد.
چرا انقلاب های کشاورزی در خاورمیانه و چین و آمریکای مرکزی صورت گرفت و نه در استرالیا آلاسکا یا آفریقای جنوبی؟ دلیلش ساده است بیشتر گونه های گیاهی و حیوانی را نمی توان اهلی کرد این گونه ها معدوددر مناطق خاصی زندگی می کردند و در همین مناطق بود که انقلاب های کشاورزی رخ داد
زمان محققان اعلام کردند که انقلاب کشاورزی برای بشر جهش بزرگی به پیش بود. آنها از داستان پیشرفتی سخن میگفتند که با قدرت مغز بشر تحقق یافته تکامل به تدریج انسان های هوشمند را به وجود آورد. بالاخره انسان ها آنقدر باهوش بودند که بتواند نیازهای طبیعت طبیعت را کشف کند و همین قادر شان ساخت که گوسسفند را رام کند و گندم را بکارند به محض اینکه این رخ داد آنها مشتاقانه زندگی طاقت فرسا و خطرناک و اغلب ساده و ابتدایی شکارگری و خوراکجوی را رها کردند و در یک جا مستقر شدند تا از زندگی دلپذیر و رضایت بخش کشاورزی بهرمند شود.اما این داستان خیالبافی است. مدرکی مبنی بر اینکه انسان ها به مرور زمان باهوش تر شدن در دست نیست.
انقلاب کشاورزی به جای اینکه منادی در دوران زندگی راحت بوده باشد برای کشاورزان زندگیهای عموما سخت تر و ناخوشایند تر از زندگی خوراک جویان به بار آورد
انسان شکارگر و خوراک جو اوقات خود را به نحوه فعال تر و متنوع تری می گذران و کمتر در معرض خطر گرسنگی و بیماری بودند. شکی نیست که انقلاب کشاورزی مقدار غذای در دسترس بشر را بیشتر کرد اما این مترادف به معنای غذای بهتر و اوقات فراغت بیشتر نبود .در عوض ، تبدیل شد به انفجار های جمعیتی و تافته های جدا بافته و ناز پرورده. کشاورزان معمولی سخت تر از خوراک جویان معمولی کار میکردند و در عوض غذای بدتری هم به دست میآوردند .انقلاب کشاورزی بزرگترین فریب تاریخ بود !
چه کسی مسئول بود ؟ نه شاهان نه کاهنان نه تجار بلکه چند گونه گیاهی از جمله گندم و برنج و سیب زمینی بود. در حقیقت همین گیاهان بودند که انسان خردمند را اهلی کردند نه بالعکس .
بدن انسان خردمند برای کارهایی مثل زدودن سنگ و شن و حمل سطلهای آب ساخته نشده بود بلکه بیشتر با کارهایی مثل بالا رفتن از درخت سیب و دویدن دنبال آن ها سازگاری داشت. و بهای اینها را ستون فقرات و زانو ها و گردن و کمر انسان پرداخت .
علاوه بر این ، وظایف جدید زراعی آن قدر زمان میطلبید که انسانها را ناچار میکرد به طور دائم در جوار مزرعههای گندمشان ساکن شود. این امر به طور کامل شیوه زندگی آنها را تغییر داد. ما نبودیم که گندم را اهلی کردیم ، گندم بود که ما را رام کرد
بسیاری از تحقیقات مردم شناختی و باستان شناختی نشان میدهد که در جوامع ساده کشاورز و فاقد چهارچوب های سیاسی و فراتر از روستا و قبیله ی خشونت های انسانی باعث تغییر و ۱۵ درصد از مرگ ها و شامل ۲۵ درصد مرگ مردان ، بود.
ساختارهای اجتماعی پیشرفته تر ، نظیر شهرها و پادشاهی ها و دولت ها خشونت انسانی تحت کنترل در آمد. اما ایجاد چنین ساختارهای سیاسی پیشرفته موثری هزاران سال طول کشید نقطه.
درک این امر برای انسان های جوامع امروزی دشوار است. از آنجا که ما از رفاه و امنیت بهرهمند هستیم ، از آنجا که رفاه و امنیت متکی بر بنیان هایی است که انقلاب کشاورزی ایجاد کرده است انقلاب کشاورزی را پیشرفت شگفت انگیز می دانیم .ولی قضاوت کردن از منظر امروز در مورد هزاران سال تاریخ اشتباه است.
اگر یک گونه های دی ان ای از خودش را تکثیر کند به موفقیت دست یافته است و آن گونه زیستی خاص نشو و نما می کند از این منظر ، هزار نمونه تکثیر شده بهتر از ۱۰۰ نمونه است. جوهره انقلاب کشاورزی همین است توانایی زنده نگه داشتن بیشترین انسان ها تحت نامساعد ترین شرایط
اما چرا افراد باید با این محاسبه تکاملی اهمیت بدهند ؟ چرا یک فرد عاقل استاندارد زندگی خود را تنزل دهد ، وقتی برای این که تعداد نمونه های تکثیر شده از ژنوم انسان خردمند را چند برابر کند ؟ هیچ کس به این معامله موافق نبود دو تا: انقلاب کشاورزی دام بود.
دام تجمل
پیدایش کشاورزی پدیدهای بسیار تدریجی بود که صدها و هزاران سال به درازا کشید. چنین نبود که یک گروه انسان خردمند که با گرد آوری قارچ و مغز میوه و شکار آهو و خرگوش ارتزاق می کرد ، ناگهان در روستای دائمی ساکن شود و مزرعه شخم بزند و گندم به کارد و از رودخانه آب بیاورد. این تغییر به طور گام به گام ایجاد شد و هر گام تغییرات جزئی در زندگی روزمره را به وجود آورد.
گروه ها در ابتدا احتمالاً در طی دوره در و چهار هفته در یکجا اتراق می کردند. یک نسل بعد که کشت گندم افزایش چشمگیری پیدا کرد ، اتراق دوره درو احتمالاً به ۵ و بعد ۶ هفته می رسید و در نهایت اتراقگاه ها به روستای دائمی بدل می شد.
انسانهای خردمند هر چه تلاش بیشتری را برای کشت غلات میکردن ، وقت کمتری را برای جمعآوری و خوراک و شکار گونههای وحشی میافتند. خوراک جویان به کشاورزان تبدیل شدند
با نقل مکان به روستا های دائمی و افزایش منابع غذایی ، جمعیت رو به ازدیاد گذاشت. رها کردن شیوه زندگی چادرنشینی به زنان امکان داد که هر سال فرزندی به دنیا آورند نقطه نوزادان را در سنین پایین از شیر می گرفتند و با آش و حلیم تغذیه می کردند.در مزرعه به شدت نیاز به کارگر اضافی بود اما کارگر های اضافی مازاد غذا ها را به سرعت می بلعیدند. بنابر این زمین ها بازهم بیشتری باید زیر کشت می رفت.
وقتی مردم به زندگی در ماندگار های بیماری حیز پرداختن و کودکان ، به جای شیر مادر بیشتر به غلات تغذیه شدن بچه ها با خواهر و برادر هایشان بر سر آش و حلیم بیشتر رقابت کردند مرگ و میر کودکان هم افزایش یافت در اکثر جوامع کشاورزی از هر سه کودک حداقل یکی قبل از رسیدن به بیست سالگی میمیرد با این حال ، افزایش زاد و ولد همچنان از افزایش مرگ و میر پیشی میگرفت. انسان به داشتن بچه های بیشتر ادامه داد. شگفتا که رشته اصلاحاتی که هر یک قرار بود زندگی را سادهتر کند ، بار سنگینی را که برگرد این کشاورزان قرار گرفته بود سنگین تر می کرد. چرا مردم چنین محاسبه غلط سرنوشتسازی کردن ؟ درست به همان دلیل که مردم در طول تاریخ محاسبات اشتباه داشتند. مردم از درک عواقب کامل تصمیماتشان ناتوان بودند.
بخش اول برنامه به آسانی پیشرف. مردم واقعاً بیشتر کار می کردند.اما نمی توانستند پیش بینی کنند که تعداد فرزندان بیشتر خواهد شد و معنایش این است که گندم اضافه باید به بچهها بیشتری تقسیم شود.همچنین این کشاورزان اولیه ناتوان از درک این مطلب بودند که تغذیه نوزادان با حلیم به جای شیر مادر سیستم ایمنی بدن آنها را ضعیف تر خواهد کرد و با و ماندگار های دائمی کانون بیماری های عفونی خواهد شد. نتوانستم پیشبینی کنند که با افزایش وابستگی شان به تنها یک منبع غذایی در واقع دارند خود را بیشتر در معرض عواقب خشکسالی قرار میدهند.
پس چرا انسان ها وقتی می دیدند این برنامه نتیجه معکوس میدهد از کشاورزی دست نکشیدند ؟ تا حدی به این دلیل که نسل ها طول می کشید تا تغییرات کوچک روی هم انباشته شود و جامعه را متحول کند و آن موقع هم دیگر کسی به خاطر نمی آورد که مردم قبلا به گونه دیگری زندگی می کردند. و تا حدی هم به این دلیل که افزایش جمعیت تمام پل های پشت سر را خراب کرده بودند.
یکی از قوانین سفت و سخت تاریخ این است که تجمل به ضرورت بدل خواهد شد و بذر الزامات جدیدی را خواهد کاشت.
خوراک جویان چارهای جز این نداشتند که یا از میدان خارج شوند و محوطههای شکارشان را رها کنند تا به مزرعه و چراگاه تبدیل شود یا اینکه خودشان خویش بر دارند و زمین شخم بزند. در هر صورت ، زندگی گذشته محکوم به فنا بود.
یک سلسله تصمیمات بی اهمیت ، بیشتر با هدف سیر کردن چند شکم و دستیابی به کمی امنیت منجر به این شد که خوراک جویان باستان را روز به روز بیشتر وادار کند که وقتشان را صرف حمل سطلهای آب زیر آفتاب سوزان کنند.
مداخله الهی.
سناریو بالا انقلاب کشاورزی را به عنوان یک محاسبه اشتباه تطبیق می کند. این تصمیم بسیار معقول است تاریخ آکنده از محاسبات غلط و احمقانه تر از این هم هست.
سناریو بالا انقلاب کشاورزی را به عنوان یک محاسبه اشتباه تطبیق می کند. این تصمیم بسیار معقول است تاریخ آکنده از محاسبات غلط و احمقانه تر از این هم هست.
اما امکان دیگری هم وجود دارد شاید جستجوی زندگی راحت تر نبود که مصوب دگرگونی شد. شاید انسان خردمند آرزوهای دیگری در سر میپروراند و آگاهانه میخواست زندگی را دشوارتر کند تا آن آرزو را محقق سازد.
وقتی به دوران کهن میپردازیم چیرگی دارد. سخت میشود ثابت کرد مردمی که در جوامع بدون خط و نوشتار می زیستن بر پایه اعتقادات عمل می کردند و نه ضرورت اقتصادی.
سناریو بالا انقلاب کشاورزی را به عنوان یک محاسبه اشتباه تطبیق می کند. این تصمیم بسیار معقول است تاریخ آکنده از محاسبات غلط و احمقانه تر از این هم هست.
اما امکان دیگری هم وجود دارد شاید جستجوی زندگی راحت تر نبود که مصوب دگرگونی شد. شاید انسان خردمند آرزوهای دیگری در سر میپروراند و آگاهانه سازندگی را دشوارتر کند تا آن آرزو را محقق سازد.
وقتی به دوران کهن میپردازیم چیرگی دارد. سخت میشود ثابت کرد مردمی که در جوامع بدون خط و نوشتار می زیستن بر پایه اعتقادات عمل می کردند و نه ضرورت اقتصادی.
اما در مواردی نادر خوشبختانه به اندازه کافی سرنخهایی افشاگر وجود دارد. در سال ۱۹۹۵ میلادی باستانشناسان به حفاری در جایی به اسم گوبکلی تپه در جنوب شرقی ترکیه پرداختند.
در زیر این لایه های خاک ، نشانه ای از ماندگار ها یا خانه یا فعالیتهای روزمره به چشم می خورد اما با وجود این سازههای ستوندار عظیمی مزین و حکاکی های دیدنی یافتند. که ستون سنگی تا ۷ تن وزن داشت و ارتفاعش به ۵ متر میرسید. تمام شواهد موجود نشان میدهد که آنها را انسان های شکارگر و خوراک جو ساختند در آغاز جامعه باستان شناسان انتساب این یافته ها را دشوار می دید اما آزمایش های متوالی یکی پس از دیگری هم تاریخ سازها و هم ساخت آنها به دست جامعه پیشا کشاورزی را ثابت کرد به نظر می رسد توانایی های خوراک جویان دوران باستان پیچیدگی فرهنگشان ، بسیار بیش از آنچه قبلا پنداشته میشد تحسینبرانگیز است.
این سازه ها برای اهداف فرهنگی مرمو ساخته شده است باستان شناسان از شناخت شان ناتوان هستند. هدف هر چه که بوده است خوراک جویان فکر میکردند ارزش صرف وقت و انرژی بیاندازه را دارد .
قربانیان انقلاب
در اغلب جوامع کشاورزی تمرکز انسانها بر کشت گیاهان بود و پرورش حیوانات فعالیت های ثانویه به شمار می آمد. اما در بعضی مناطق نوع جدیدی از جامعه ظهور این است که در درجه اول مبتنی بر بهره کشی از حیوانات بود: قبایل دامدار و دامپروری.
متاسفانه نگرش تکاملی معیار ناقصی برای موفقیت به دست می دهد این دیدگاه همه چیز را با معیار بقا و تکثیر یک گونه میسنجد و هیچ توجه به رنج و شادی گونه ندارد .مرغ و گاو اهلی شده شاید نمونه موفقیت داستان تکامل به حساب می آیند اما در شمار بدبخت ترین موجودات ای هستند که تا کنون زیسته اند. برای تبدیل کردن گاو نر و اسب و الاغ و شتر به حیوان مطیع و بارکش باید غرایز طبیعی شان را از بین ببرد و پیوندهای اجتماعی شان را کاست و غرایز تهاجمی و جنسی شان را تحت کنترل قرار داد آزادی تحرک را از آنها گرفته کشاورزان شگردهای مثل محصور کردن حیوانات در آغل و قفس ، افسار زدن و چشم بند زدن به آنها و شلاق زدن و قطع اعضای بدنشان ابداع کردن.
اما همه جوامع کشاورزی تا به این حد در مقابل حیواناتشان بی رحم نبودند. زندگی بعضی از حیوانات اهلی شده می توانست خیلی هم خوب باشد. گوسفند هایی که برای پشمشان پرورش داده می شدند ، سگ و گربه ، اسب های جنگی و اسب های مسابقه شرایط بهتری داشتند.
اما نمی توان به نتیجه دیگری به جز این این که انقلاب کشاورزی برای اکثر حیوانات اهلی شده فاجعه ای وحشتناک بود موفقیت تکاملی این حیوان بی معنی است.
تفاوت میان موفقیت تکاملی و رنج فردی شاید مهمترین درسی باشد که می توان از انقلاب کشاورزی بگیریم. وقتی داستان گیاهان مثل گندم و ذرت را می خوانیم ، شاید نگرش ناب تکاملی در مورد آنها صحبت کند. اما در مورد جانداران مثل گاو و گوسفند و انسان خردمند ویرگول هرکدام دنیای پیچیده احساسات و عواطف خود را دارند ویرگول باید در نظر بگیریم که موفقیت تکاملی چگونه به تجربه فردی هر یک از این موجودات تبدیل می شود
ساختن اهرم
انقلاب کشاورزی یکی از بحث برانگیزترین و وقایع تاریخ است. بعضی طرفداران دو آتشه آن ادعا میکنند که این انقلاب بشر را در مسیر رفاه و ترقی قرار داد. دیگران آن را منجر به تباهی بشر می دانند و معتقدند که نقطه عطف و سرنوشت سازی بود که باعث شد انسان خردمند هم زیستی صمیمانه خود با طبیعت را رها کند و به سوی حرص و آز و از خودبیگانگی بشتابد. این مسیر ، به هر سمتی که بود ، راه برگشتی نداشت کشاورزی جمعیت را چنان به سرعت و از اساس افزایش داد که هر جامعه کشاورزی پیچیدهای اگر با شکار و گردآوری خوراک باز میگشت دیگر نمی توانست مثل سابق به بقای خود ادامه دهد.
حال کشاورزان در جزیره های بشری ساختگی زندگی میکردند که با زحمت زیاد در طبیعت وحشی اطرافشان به وجود میاوردند درخت ها را قطع می کردند کانال حفر می کردند و دشت ها را می ستردند خانه میساختند ، زمین شخم زدن و ،در ردیفهای منظم درخت میوه میکاشتند. زیستگاه های مصنوعی به وجود می آوردند فقط برای انسان ها و گیاهان و حیوانات خودشان قابل استفاده بودن و اغلب به دورشان حصار و پرچین میکشیدند.
در حالی که فضا در جامعه کشاورزی کمتر میشد ، زمان آن گسترش میافت. خوراک جویان معمولا وقت زیادی را با فکر کردن به هفته بعد یا ماه بعد هدر نمی دادند. اما کشاورزان در عالم خیال در سال ها و دهه های بعد سیر می کردند. خوراک جویان آینده را نادیده می گرفتند زیرا فقط در پی رفع نیاز فوری ایشان بودند و به سختی می توانست غذا را باقی نگه دارند.
انقلاب کشاورزی اهمیت آینده را به مراتب از آنچه بود بیشتر کرد. کشاورزان همواره می باید به فکر آینده باشند و در خدمت آن به سر ببرند. اقتصاد کشاورزی مبتنی بر چرخه فصلهایی تولید بود و ماه های طولانی کاشت و سپس دورههای کوتاه برداشت محصول را شامل می شد
نگرانی برای آینده نه فقط در چرخش فصلی تولید بلکه همچنین در سرشت اساساً ناپایدار نظام کشاورزی ریشه داشت
فشار ناشی از زندگی کشاورزی عواقب داشت قربانیان نظام گسترده سیاسی اجتماعی شد متسافانه کشاورزان سختکوش تقریباً هرگز به آن امنیت اقتصادی دست نمی یافتند که آرزو داشت در آینده به دست آورد
فشار ناشی از زندگی کشاورزی عواقب داشت قربانیان نظام گسترده سیاسی اجتماعی شد متسافانه کشاورزان سختکوش تقریباً هرگز به آن امنیت اقتصادی دست نمی یافتند که آرزو داشت در آینده به دست آورد و آنقدر برایشان میکوشیدند. در همه جا حاکمان و طبقات ممتاز سر بر میآوردند و از طریق اضافه محصول کشاورزی زندگی میکردند و فقط مقدار بخور و نمیری را بر آنان می گذاشتند
نظام خیالی
مازاد غذای تولید شده کشاورزان همراه با فناوری جدید حمل و نقل در نهایت به انسانهای بیشتر و بیشتری این امکان را داد که اول در روستاها و بد در شهرهای کوچک ، و در نهایت در شهرهای بزرگ گرد هم آیند و همه آنها را پادشاه های جدید و شبکه های تجاری هم متصل می کرد. اما این روش تضمین بر این نیست که آنها بتوانند در مورد تقسیم زمین و آب حل نزاعها و اختلاف ، و مقابله با خشکسالی و جنگ هم با یکدیگر توافق داشته باشند.
اما اگر انبارها پر باشد. کمبود غذا نبود که باعث اکثر جنگ ها و انقلابهای تاریخ شد .انقلاب فرانسه را حقوق دانان مرفه رهبری کرده اند و نه کشاورزان گرسنه
در طول عصر خوراک جویی، صدها انسان ناشناس میتوانستن به خاطر اسطوره های مشترک با هم همکاری کنند. اما این همکاری سست و محدود بود ممکن بود به این نتیجه برسد که اساطیر دامنه های نسبتا محدودی دارند . داستان های ارواح نیاکان و توهم های قبیله فقط تا آن حد قدرت داشت که ۵۰۰ نفر را قادر سازد به داد وستد بپردازند و جشن های عجیب و غریب برپا کنند و برای نابود کردن یک گروه نئاندرتال با هم متحد شوند و نه بیشتر جامعه شناسان عهد کهن چه بسا فکر میکرد که ممکن نیست میلیونها انسان غریبه باهم را به همکاری روزانه قادر سازد.
اما این فکر غلط از آب درآمد. معلوم شد اساطیر نیرومندتر از آناند که کسی بتواند تصور کند. هنگامی که انقلاب کشاورزی فرصت ایجاد شهر های پرجمعیت و امپراتوری های قدرتمند را فراهم آورد مردم داستانهایی در مورد خدایان بزرگ ، و سرزمینهای مادری و شرکتهای سهامی بافتند .در همان حال که تکامل بشر با سرعت لاک پشتی جریان داشت تخیل انسان در کار خلق شبکه های حیرت انگیز از همکاری جمعی بود که تا پیش از آن نظیر نداشت .
همکاری بسیار نوع دوستانه به نظر می آیند اما همیشه هم داوطلبانه نیست.اکثر شبکه های همکاری بشری زمینهساز ظالم ستثمار بودن.
آمفی تئاتر های مشهور روم اغلب به دست برده ها ساخته می شد تا ثروتمندان و تنپروران رومی بتوانند در آن ها به تماشای نبرد های بی رحمانه گلادیاتورها بنشینند که از میان برده های دیگر انتخاب می شدند.
شبکه های همکاری از شهرهای کهن بین النهرین گرفته تا امپراتوری های چین و ایران نظام های خیالی بودند. هنجارهای اجتماعی حافظ نظام های نه مبتنی بر غرایز ریشه دارد بودند و آشنایی های شخصی بلکه بر اعتقاد اسطوره های مشترک استفاده بودند .
اما چطور اسطوره ها می توانند حافظ همه امپراطوری ها شوند ؟ ما قبلا درباره یک نمونه از اینها بحث کردیم مانند شرکت پژو بگذارید به بررسی دو نمونه از معروف ترین اسطوره های تاریخ بپردازید که. مجموعه قوانین حمورابی که تقریباً در سال ۱۷۷۶ قبل از میلاد وضع شد و دستورالعملهایی برای همکاری صد ها هزار نفر از اهالی بابل بود ، و اعلامیه استقلال آمریکا که مربوط به سال ۱۷۷۶ میلادی که هنوز دستورالعملهایی برای همکاری صدها میلیون آمریکایی امروزی است.
قانون حمورابی این متن مجموعه ای از قوانین و تصمیمات قضایی بود که میخواست حمورابی را نمونه راستین پادشاهی عادل معرفی کند و نظام حقوقی یکپارچه تری را در سراسر امپراتوری بابل بنیاد بگذارد و به نسلهای آینده بیاموزد که عدالت چیست و پادشاه عادل چگونه رفتار می کند.
حمورابی بعد از برشمردن احکام شرع اعلام می کند : اینها احکام عادلانهای است که حمورابی شاهنشاه قادر ، وضع کرده و بدین وسیله این سرزمین را به سوی حقیقت و شیوه صحیح زندگی رهنمون ساخته است. من حمورابی شاه شریفی هستم.من نسبت به بشریت بی توجهی یا غافل نبودم.این مسئولیت را خدای انلیل به من واگذار کرده است ، و به نیابت او خدای مردوک مرا منصوب نمود.
قانون حمورابی ادعا می کند که نظام اجتماعی بابل ریشه در اصول جاودانی و جهان عدالت دارد که خدایان فرمودند.اضل سلسله مراتب بیشترین اهمیت را دارد . بر اساس این قانون نامه انسانها به دو جنس مذکر و مونث و سه طبقه مافوق اوام و برده تقسیم شدند .
تقریبا به سه هزار و پانصد سال بعد از مرگ حمورابی ، ساکنان ۱۳ مستعمره انگلیس در آمریکای شمالی احساس می کردند که شاه انگلیس با آنها ناعادلانه رفتار می کرد. نمایندگان این مستمر را در شهر فیلادلفیا گرد آمدند و در چهارم ژوئیه ۱۷۷۶ اعلام کردن که ساکنان این مستمرا دیگر تابع تاج و تخت انگلیس نیستند.اعلامیه استقلال و اصول جهانی و جاودانی عدالت را اعلام کرد که ، مثل قوانین حمورابی از قدرت الهی بود.البته مهمترین اصول دیکته شده خدای آمریکا تا حدودی با اصول دیکته شده خدایان بابل متفاوت بود.
اعلامیه استقلال آمریکا میگوید : ما معتقدیم که این حقایق بدهی و مستغنی از توضیح است که جمع مردم یکسان آفریده شده اند و خدا برای آنان حقوق مسلم کرده که غیر قابل انتقال است و از آن جمله است که حق حیات و حق آزادی و حق طلب خوشبختی.
هر دو متن ما را بر سر یک دوراهی آشکار قرار میدهند. قوانین حمورابی و هم اعلامیه استقلال آمریکا ادعای برشمردن اصول جهانی و جاودانی عدالت دارند بر اساس ادعای آمریکاییها همه مردم با هم برابرند ، در حالی که بر اساس ادعای بابلی ها مردم به طور قطع نابرابر اند آمریکاها مسلماً ادعا میکنند که بر حق هستند و حمورابی ها بر خطا. حمورابی ها هم طبعاً با پرخاش و پاسخ میدهد که آنها بر حق هستند و آمریکاییها بر خطا اما حقیقت این است که هر دو بر خطا هستند.
حمورابی و بنیانگذاران آمریکا هر دو واقعیتی را تصور می کردند که تابع اصول جهانی و تغییرناپذیر عدالت است. اصولی از قبیل برابری و سلسلهمراتب ولی جایگاه این گونه اصول جهانی تنها در تخیل باور انسان خردمند و در اسطورههای است که انسان ها ابداع می کنند و سینه به سینه انتقال میدهند این اصول هیچ اعتبار واقعی ندارد.
برای ما آسان است که بپذیریم تقسیم مردم به مافوق و عامی ساخت و پرداخت خیال است. اما ایده برابری همه انسان ها هم افسانه است .از چه لحاظ همه انسان ها با هم برابرند ؟ آیا واقعیت عینی ، از تخیل انسانی وجود دارد که در آن همه ما واقعا باهم برابریم ؟ آیا همه انسان ها از نظر ویژگی های زیستی با هم برابرند ؟
بر اساس علم زیست شناسی انسانها آفریده نشدند. آنها تکامل یافتند.قطعاً به این منظور تکامل نیافته اند که یکسان باشند. آمریکایی ها برابری را از مسیحیت گرفتند که میگوید هر فردی یک روح الهی دارد و تمام ارواح در برابر خدا برابر استند. ما اگر به اسطوره ها مسیحیت درباره خدا و آفرینش روح اعتقاد نداشته باشیم عبارت همه انسان ها با هم برابرند چه معنی خواهد داشت ؟ تکامل بر پایه تفاوت بنا شده است و نه برابری. هر فردی یک کد ژنتیکی دارد که تا حدودی متفاوت با دیگری است از بدو تولد در معرض تاثیرات گوناگون محیطی است. بنابراین برابر آفریده شده باید ترجمه شود به شکل متفاوتی تکامل یافته. بر اساس علم زیست شناسی ، از آنجا که انسان ها هرگز آفریده نشده اند ، آفریننده ای هم وجود ندارد تا چیزی را به آنها اعطا کند. آنچه هست صرفاً فرایند تکاملی بی دلیل و بی هدفی است که به تولد افراد می انجامد. اعطا شده به ارادهآ فریدگار باید فقط به تولد یافته ترجمه شود. به همین سان چیزی به نام حق در زیست شناسی وجود ندارد.
ویژگی ها که در انسان ها به وجود آمدن چه هستند ؟ قطعاً حیاط اما آزادی چطور ؟ چنین چیزی در زیست شناسی وجود ندارد. آزادی هم درست مثل برابری و حقوق و شرکت ها با مسئولیت محدود چیزی هست که انسان ها ابداع کردند و فقط در تخیل و شان وجود دارد از منظر زیست شناسی بی معنی است که بگوییم در جوامع دموکراتیک انسان ها آزاد هستند در حالی که در نظام های دیکتاتوری آزاد نیستند در مورد خوشبختیتاکنون بررسی های زیست شناختی برای رسیدن به یک تعریف روشن از خوشبختی روشی برای اندازه گیری عینی آن به نتیجه نرسیده است اغلب مطالعات زیست شناختی فقط وجود لذت را تایید می کنند که تعریف و اندازهگیری آن بسیار آسان تر است.
اگر ما به نظام خواص معتقدیم به این دلیل نیست که حقیقتی عینی است بلکه به این دلیل است که ما را قادر می سازد به گونه ای موثر همکاری کنیم و جامعه بهتر به وجود آوریم نظام های خیالی تنها راه برای همکاری موثر میان تعداد زیادی از انسان ها هستند.
منتقدان راستین
تحصیل کردن منآیا پذیرفته ایم که حقوق بشر فقط در عالم خیال وجود دارد جامعه را به خطر سقوط مواجه نخواهد کرد ؟ ولتر درباره خدا می گفت : خدایی وجود ندارد اما این را به خدمتکاران من نگویید مبادا مرا در خواب بکشند شاید حمورابی هم راجع به اصول سلسله مراتبیاش و توماس جفرسون هم در مورد حقوق بشر هم این را خواهد گفت. انسان خردمند هیچگونه حقوق طبیعی ندارد درست همانطور که عنکبوت ها و کفتارها و شامپانزه ها چنین حقوقی ندارند چنین ترسهای های کاملا توجیه پذیر است نظم طبیعی نظمی پایدار است.هیچ احتمالی وجود ندارد که نیروی جازبه فردا عمل نکند حتی اگر مردم دیگر به آن اعتقاد نداشته باشند. اما برعکس نظام خیالی همیشه در خطر سقوط است زیرا بر پایه اسطوره ها بنا شده است و اگر مردم اعتقاداتشان را به اسطوره ها از دست بدهند آن اسطورها نابود خواهند شد برای حفاظت از یک نظام خیالی تلاش های مستمر و جدی ضروری است بعضی از این تلاش ها صورت خشونت و اجبار به خود می گیرند.اما نظم خیالی را نمیتوان تنها با خشونت حفظ کرد و به معتقدان راستی هم نیاز دارد.
چرا میخواهند نظم خیالی را بر دیگران تحمیل کنند اگر خود به آن باور ندارند ؟ یک نظر معمول این است که طبقه خاص این کار را از روی طمعی بدبینانه انجام میدهند. اما فرد بدبینی که به چیزی اعتقاد ندارد نمی تواند حریص باشد.
به همین دلیل است که بدبینان تمایلی به امپراطوری ندارند و به همین دلیل است که نظام خیالی هم تنها زمانی می تواند بر پا شود که بخشهای زیادی از مردان و به خصوص بخشهای زیادی از خاضان و نیروهای امنیتی واقعا به آن اعتقاد داشته باشد. اگر اکثر اخوند ها اعتقادشان را به خدا از دست میدادند اسلام دوام پیدا نمی کرد.
اضافه بار حافظه
پایداری و انعطاف پذیری جوامع بزرگ در گونه های دیگر ، مثل مورچه ها و زنبورها به دلیل آن است که اکثر اطلاعاتی که برای حفظ آنها لازم است در ژنوم شان وجود دارد.
ولی از آنجا که نظم اجتماعی انسان خردمند خیالی است ، انسان ها نمی توانند اطلاعات حساس را ، با نسخه برداری از dna و انتقال آن به نسل های بد ، حفظ کنند. تلاش آگاهانه ای برای حفظ قوانین و آداب و رسوم و رویها و رفتار ها لازم است ، وگرنه نظم اجتماعی به سرعت فرومیپاشد. به عنوان مثال ، حمورابی مقرر داشت که مردم به گروه های مافوق و عامی و برده تقسیم شوند. برخلاف نظام طبقاتی کندوی عسل ، طبیعی نیست و اثری از آن در ژنوم انسان وجود ندارد.
امپراطوری ها مقدار عظیمی از اطلاعات تولید می کنند. علاوه بر قوانین ، ناچارند حساب معاملات و مالیات ها ، و فهرست تدارکات نظامی و کشتی های تجاری ، و تاریخ جشنواره ها و پیروزی ها را نگه دارند.در طی میلیون ها سال مردم اطلاعات را تنها در یک جا ، یعنی در مغزشان ذخیره می کردند. متاسفانه مغز انسان به سه دلیل جای مناسبی برای ذخیره اطلاعاتی در حد امپراطوری نیست.
پایداری و انعطاف پذیری جوامع بزرگ در گونه های دیگر ، مثل مورچه ها و زنبورها به دلیل آن است که اکثر اطلاعاتی که برای حفظ آنها لازم است در ژنوم شان وجود دارد.
ولی از آنجا که نظم اجتماعی انسان خردمند خیالی است ، انسان ها نمی توانند اطلاعات حساس را ، با نسخه برداری از dna و انتقال آن به نسل های بد ، حفظ کنند. تلاش آگاهانه ای برای حفظ قوانین و آداب و رسوم و رویها و رفتار ها لازم است ، وگرنه نظم اجتماعی به سرعت فرومیپاشد. به عنوان مثال ، حمورابی مقرر داشت که مردم به گروه های مافوق و عامی و برده تقسیم شوند. برخلاف نظام طبقاتی کندوی عسل ، طبیعی نیست و اثری از آن در ژنوم انسان وجود ندارد.
امپراطوری ها مقدار عظیمی از اطلاعات تولید می کنند. علاوه بر قوانین ، ناچارند حساب معاملات و مالیات ها ، و فهرست تدارکات نظامی و کشتی های تجاری ، و تاریخ جشنواره ها و پیروزی ها را نگه دارند.در طی میلیون ها سال مردم اطلاعات را تنها در یک جا ، یعنی در مغزشان ذخیره می کردند. متاسفانه مغز انسان به سه دلیل جای مناسبی برای ذخیره اطلاعاتی در حد امپراطوری نیست.
اولاً ، گنجایش مغز محدود است تخته.
ثانیا نسانها میمیرن و با مرگ آنها مغزشان هم می میرد.
ثالثاً ، و مهم تر از همه این که مغز انسان طوری شکل گرفته است که فقط انواع خاصی از اطلاعات را ذخیره و پردازش کند.
اما هنگامی که جوامع به خصوص پیچیده ای در نتیجه انقلاب کشاورزی ظهور کردن ، نوعی کاملا جدید از اطلاعات اهمیت حیاتی پیدا کرد و آن اعداد بود
برای حفظ یک پادشاهی بزرگ اصطلاحات ریاضی هیاتی بود. هرگز کافی نبود که قوانینی را به تصویب برسانند و راجع به خدایا نگهبان داستان بگویند. کسی هم می بایست مالیات جمع کند.برای مالیات گرفتن از صدها هزار نفر ضروری بود تا راجع به درآمد و دارایی های مردم اطلاعات گردآوری شود.
اینها همه میلیونها واحد اطلاعات را تشکیل می داد که باید ذخیره و پردازش میشد. بدون داشتن این توانایی ، دولت هرگز نمی توانست به منابع خود پی ببرد و درآمدهای آتی را محاسبه کند.هر مغزی با روبرو شدن با چنین حجم عظیمی از اعداد که باید به خاطر سپرده ، به یاد آورد و کنترل می شود داغ می شود و از کار میافتد.این محدودیت مغزی اندازه و پیچیدگی گروهها و تجمعات انسانی را به شدت محدود می کرد.
اولین کسانی که توانستند بر این مشکل فائق آیند سومری های باستان ساکن در جنوب بین النهرین بودند
سیستمی برای ذخیره و پردازش اطلاعات در بیرون از مغزشان ابداع کردند سیستم ای سفارشی برای کنترل حجم عظیم از داده های ریاضی. به این ترتیب سومریها نظم اجتماعی خود را از محدودیت های مغز انسان آزاد کردند و راه را برای ظهور شهرها و پادشاهی ها و و امپراطوری ها گشودن. سیستم پردازش اطلاعات ابداعی سومری ها خط نام دارد.
به امضای کوشیم
نوشتن روشی استب رای ذخیره اطلاعات توسط علائم مادی.در سیستم نوشتاری سومریها این کار با ادغام دو نوع از علایم صورت می گرفت که بر لوح های گلی حک می شدند.
نوشتن در این مرحله ابتدایی محدود به دانسته ها و ارقام بود
اگر به دنبال اولین عبارت حکیمانه بگردیم که از پیشینیان مان در ۵ هزار سال پیش ، به جا مانده باشد بسیار ناامید خواهیم شد.
افسوس که اولین متون تاریخی حاوی هیچگونه درک و فهم فلسفی ، شعر ، ادبیات اساطیری ،قانون ، یا حتی فتوحات و پادشاهی نیست بلکه مشتی سند اقتصادی یکنواخت از پرداخت مالیات ها و میزان بدهی ها و مالکیت اموال است.
خط اولیه سومری ها خطی ناقص بود نه کامل. خط کامل مجموعه ای از علائم مادی است که میتوانند کمابیش نمایانگر کل زبان گفتاری باشد. بنابراین میتواند هر آنچه را مردم میتواند بگوید ، از جمله شعر را بازگو کند.نامناسب بودن خط سومری ها برای نوشتن شعر آن ها را نمی آزارد. آنها این خط را نهدبرای نسخه برداری از زبان گفتاری ، بلکه برای ادای وظایف ابداع کردند که زبان گفتاری از انجام شد ناتوان بود.
عجایب بروکراسی
بین النهرینی ها سرانجام شروع کردم به نوشتن چیزهای غیر از اطلاعات خسته کننده ریاضی. بین سالهای ۲۵۰۰ و سه هزار قبل از میلاد ، علائم بیشتری به سیستم سومری اضافه شد و به تدریج آن را به خط کامل تبدیل کرد که ما امروز خط میخی می نامیم.
مردم شروع کردم به نوشتن شعر ، کتاب های تاریخ ، داستان های عاشقانه ، نمایشنامه ، پیشگویی و کتاب آشپزی اما مهمترین وظیفه خط همان ذخیره کردن اطلاعات ریاضی بود و این وظیفه همچنان امتیازی برای خط ناقص باقی ماند.
هر چه چیزی های بیشتری نوشته میشد به ویژه بایگانی های اداری ابعاد از عظیم ترین به خود می گیرد مشکلات جدی هم به وجود میآمد اطلاعات ذخیره شده در متن یک فرد را به سادگی می توان بازیابی کرد.اما چطور می توانیم اطلاعات ذخیره شده در ریسمانهای کیپو یا لوح های گلی را پیدا و بازبینی کنیم ؟
آنچه امپراتوری سومر همچنین نظام فرعونی چین باستان و امپراتوری اینکا را متمایز می کند این است که این فرهنگ ها روشهای موثری برای بایگانی کردن فهرست برداری و بازبینی اسناد مکتوب به وجود آوردند و همچنین مدارس برای کتابها منشی ها بایگان ها و حسابدارها احداث کردند.
مهمترین تاثیر خط در تاریخ بشر این است که به تدریج روش فکر کردن و نگرش انسانها به دنیا را تغییر داده است. تداعی آزاد و تفکر کل نگر جای خود را به جز نگری و بروکراسی داده است.
زبان اعداد
با گذشت قرن ها ، روش های خشک و مقرراتی پردازش اطلاعات بیش از بیش با شیوه طبیعی تفکر انسان تفاوت پیدا کرد و حتی از اهمیت بیشتری برخوردار شد.
قبل از قرن نهم میلادی گامی تعیین کننده برداشته شد و آن ابداع خط ناقص جدید بود که می توانست اطلاعات ریاضی را با کارایی بی نظیر ذخیره و پردازش کند. این خط ناقص شامل ۱۰ علامت معرف اعداد 0 تا ۹ بود. به دلیل نامعلومی ، این علایم به نام اعداد عربی شناخته می شوند.
این روش نوشتاری گرچه همچنان خطی ناقص است ، اما به زبان مسلط دنیا بدل شده است. تغریباً تمام دولتها و شرکتها و سازمانها و موسسات خواه عربی صحبت کنند یا هندی یا انگلیسی یا نروژی از خط ریاضی برای ثبت و پردازش اطلاعات استفاده میکنند.
بنابراین کسی که بخواهد بر تصمیمات دولت ها و سازمان ها و شرکت ها تاثیر بگذارد ، باید بیاموزد که به زبان اعدا سخن بگوید کارشناسان تمام تلاش خود را به کار می برند تا حدی مفاهیمی نظیر فقر شادکامی و صداقت را به عدد و رقم ترجمه کنند . خط فقر و سطوح ذهنی شادکامی اعتبارسنجی تمام عرصهها فیزیک و مهندسی تمام رابطه خود را به زبان گفتاری انسانی از دست دادن و فقط با خط ریاضی حفظ می شوند
اخیرا خط ریاضی باعث ظهور یک سیستم نوشتاری باز هم انقلابی تر شد که یک خط کامپیوتری است و فقط شامل دو علامت از صفر و یک.
در تاریخ عدالت نیست
تاریخ بشر در هزارههای بعد از انقلاب کشاورزی در یکسال خلاصه میشود : چطور انسان و خود را در شبکههای همکاری گسترده سازمان دادن ، در حالی که فاقد غرایز زیستی لازم برای حفظ این شبکهها بودند ؟ پاسخ کوتاه این است که انسانها نظم های خیالی آفریدند و خط را اختراع کردند این اختراع خلاء موجود در میراث زیستی ما را پر کرد.
آما ظهور این شبکهها در نظر بسیاری منشاء خیر نبود. نظم های خیالی حافظه این شبکهها نه بیطرف بودن و ناعادلانه زیرا مردم را به گروههای غیرواقعی تقسیم میکردند که تحت نظامی سلسله مراتبی سازمان مییافت. فرادستان از امتیازات و قدرت بهره مند می شدند در حالی که فرودستان از تبعیض و سرکوب رنج می بردند
نظام خیالی که در سال ۱۷۷۶ در آمریکا برقرار شد ، علی رغم ادعای برابری همه انسانها به استقرار نظام سلسلهمراتبی انجامید : سلسله مراتب میان مردان و زنان که مردان از نعمتها شان بهره مند می شوند و زنان در آن فاقد قدرت بودند.
نظم آمریکایی به سلسله مراتب میان غنی و فقیر هم تقدیس بخشید بسیاری از کسانی که اعلامیه استقلال و امضا کردن برده دار بودن. آنها بعد از امضای اعلامیه برده هایشان را آزاد نکردند ولی خود را هم ریا کار نمی دانستند. در نظر آنها حقوق انسانی ربط زیادی به سیاه پوستان نداشت.
آزادی هم مفهومی بسیار متفاوت به امروز داشتن. آزادی در سال ۱۹۷۶ به این معنا نبود که گروههای خارج از قدرت به خصوص سیاه پوستان یا سرخپوستان یا زنان امکان دستیابی به قدرت و اعمال آن را داشته باشند، بلکه فقط به این معنی بود که دولت نباید ، به جز در موارد استثنایی ،به مالکیت خصوصی شهروندان تعرض کند یا درباره آن تصمیم بگیرد. آمریکایی از این طریق حافظ نظم و سلسله مراتبی ثروت و رفاه بود که از دید بعضی توسط خداوند تفویض شده بود و در نظر گروهی دیگر مظهر قانون تغییرناپذیر طبیعت بود .
ع.س
ج.ق
گروه انسان خردمند
www.wisehuman.info
#atheist_has_the_right_to_life