تقلیل گرایی در برابر رازباوری
نوشته کارل سیگن / ترجمه رضا شعبانی
علم ادعا میکند حتی در اصول برای کارهایی که می توانیم انجام دهیم، محدودیتهایی وجود دارد. چه کسی میگوید ما نمیتوانیم سریعتر از نور حرکت کنیم؟ پیشتر این را در مورد سرعت صوت میگفتند، آیا چنین نیست؟ چه کسی ما را باز میدارد، اگر ابزاری بسیار نیرومند داشته باشیم که در یک آن، موقعیت و اندازهحرکت الکترون را اندازهگیری کند؟ اگر بسیار باهوش هستیم، چرا نباید بتوانیم ماشین همیشه در حرکت از نوع نخست (که انرژی بیشتری از مقدار ورودی آن تولید میکند)، یا از نوع دوم (که حرکت آن هیچگاه کند نمیشود) بسازیم؟ چه کسی جرات میکند محدودیتی بر توانایی انسان بگذارد؟
در حقیقت، طبیعت این کار را میکند. بیانیهی همهجانبه و بسیار کوتاه از قوانین طبیعت و شیوهی سازوکار جهان فهرستی از این محدودیتها را بهراستی در خود دارد. شبه علم و خرافات آشکارا میخواهند هیچگونه محدودیتی را در طبیعت به رسمیت نشناسند. به جای آن میگویند:«همه چیز امکانپذیر است» و یا برای ساختن چیزها نوید بودجهی بیپایان میدهند، با این وجود، هواخواهان آنها بارها ناامید و گمراه شدهاند.
گلایهی همیشگی اینست که علم تجربی، سادهانگارانه است، همه چیز را ساده و پیش پا افتاده جلوه میدهد؛ به سادگی فرض میکند که در بیان سازوکار جهان سرانجام تنها چند قانون طبیعت وجود دارد -شاید حتی سادهترین قوانین- که همه چیز را توضیح میدهد؛ ظرافت و زیبایی طبیعت، توضیح تمام بلورهای برف، شبکههای تار عنکبوت، کهکشانهای مارپیچی و بینایی انسان، سرانجام به چنین قوانینی «کاهیده» میشود. به نظر میرسد «تقلیل گرایی» به اندازهی کافی پیچیدگیهای کیهان را ارج نمینهد. به نظر برخی افراد آمیزهای از خودخواهی و سستاندیشی یا تنبلی فکری است.
برای ایزاک نیوتون -که در ذهن منتقدان علم تطور شخصیت «یک بعدی نگر» است- این تصویر جهانی است که همانند ساعت دقیق کار میکند. حرکت منظم گردشی و پیشبینیپذیر سیارهها پیرامون خورشید یا چرخش ماه به دور زمین با دقت بسیاری، با همان معادلهی دیفرانسیلی توصیف میشود که نوسان یک آونگ یا وزنه و فنر را پیشبینی میکند. امروزه ما گمان میکنیم در جایگاه بهتری قرار داریم و با دیدهی حقارت به مدل نیوتنی مینگریم که چنان دیدگاه محدودی داشت. اما در چارچوب محدودیتهایی پذیرفتنی، همان معادلات آهنگین که جهانی منظم و ساعت-گونه را توصیف میکنند، در واقع حرکت اجرام آسمانی را هم در سراسر هستی توضیح میدهد. این موضوع چیزی شگفتانگیز است نه آنکه نوعی همسانی پیشامدی باشد.

البته، در سامانهی خورشیدی هیچ چرخدندهای وجود ندارد، و اجزای سازوکار ساعت-گونهی گرانشی هم با یکدیگر در تماس نیستند. حرکت سیارات هم عموما پیچیدهتر از حرکت آونگ و فنر است. همچنین، این مدل ساعت-گونه در شرایط خاصی ناکارآمد است: طی بازهی زمانی بسیار بزرگ، کشش گرانشی سیارههای دور -کششهایی که ممکن است برای چندین گردش، کاملا ناچیز به نظر برسند- بر هم انباشته میشوند و برخی از سیارههای کوچک ممکن است مسیر پیشبینینشدهای را بپیمایند. با این وجود، چیزی مانند حرکت آشوبناک نیز در ساعتهای آونگدار شناسایی شده است؛ اگر میلهی آونگ از وضعیت عمودی بسیار منحرف شود، حرکتی ناجور و به هم ریخته دیده میشود. اما سامانهی خورشیدی بهتر از هر ساعت مکانیکی کار میکند و زمانبندی آن دقیقتر است و تمام ایدهی اندازهگیری زمان از مشاهدهی حرکت خورشید و ستارگان به دست میآید.
واقعیت شگفتآور این است که ریاضیات یکسانی، هم حرکت سیارهها و هم حرکت ساعتها را به خوبی توصیف و پیشبینی میکند. میتوانست اینگونه نباشد.ما آن را به جهان تحمیل نکردهایم. این شیوهی سازوکار جهان است. اگر این تقلیلگرایی نامیده میشود پس همین است و بس.
تا میانههای قرن بیستم، باور نیرومندی وجود داشت -در میان الهیدانان، فیلسوفان و بسیاری از زیستشناسان- که زندگی را نمیتوان به قوانین فیزیک و شیمی «تقلیل» داد، اینکه «نیروی زندگی»، یا نوعی افزونهی زندگی یا نوعی روح، اجسام زنده را به حرکت میاندازد. این روح، زندگی را به جریان میاندازد. برای ما غیرممکن بود که تصور کنیم اتمها و مولکولها میتوانند پیچیدگی و ظرافت، شکلگیری و عملکرد موجود زنده را توضیح دهند. آیینها و مذهبها به این تعبیر رسیدند: خدا یا خدایان، زندگی و روح را در مادهی بیجان دمیدهاند. ژوزف پریستلی*، شیمیدان قرن هجدهم، تلاش کرد نیروی زندگی را بیابد. او وزن یک موش را درست پیش و پس از مرگش اندازهگیری کرد. وزن آنها یکسان بود. همهی تلاشهای از این دست شکست خوردهاند. اگر چیزی مانند روح وجود داشته باشد، آشکار است هیچ وزنی ندارد، یعنی از ماده تشکیل نشده است.

با این وجود، حتی زیستشناسان مادیگرا نیز جانب احتیاط را رعایت میکنند؛ شاید، اگر حتی گیاه، جانوران، قارچها و میکروبها روح نداشته باشند، هنوز برخی اصول ناشناختهی علم تجربی لازم است آشکار شود تا بتوانیم ماهیت زندهبودن را درک کنیم. به عنوان نمونه، جِی. اس. هالدِین* (پدر جِی. اس. بی. هالدِین) فیزیولوژیست بریتانیایی در سال ۱۹۳۲ این پرسش را مطرح کرد:
چه نتیجهی روشنی از نظریهی مادیگرایانهی توضیح حیات از… بهبودی بیماریها و زخمها میتوان گرفت؟ هیچ چیز، جز آنکه این پدیدهها آنچنان پیچیده و شگفتیآورند که همچنان نمیتوانیم آنها را درک کنیم. در مورد پدیدهی تولیدمثل نیز به همان اندازه درست است. با هیچ میزان از نیروی تخیل هم نمیتوانیم سازوکاری ظریف و پیچیده بسازیم که بتواند مانند یک موجود زنده، خود را بیمحدودیت بازتولید کند.
اما تنها چند دهه بعد، دانش ما در مورد ایمنشناسی و زیستشناسی مولکولی، رمز و رازهای رخنهناپذیر را بسیار روشن کرد.
به خوبی به یاد میآورم وقتی که ساختار مولکولی دی. ان. اِی و سرشت کدهای ژنتیکی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برای نخستین بار روشن شد، چگونه زیستشناسانی که کل بدن موجودات زنده را بررسی میکردند، پیروان علم نوپای زیستشناسی مولکولی را به دلیل گرایش به تقلیلگرایی، سرزنش کردند (برای نمونه، در این جمله:«آنها هرگز حتی نخواهند توانست یک کرم را از راه دی. ان. اِی آن بشناسند»). البته آشکار است که کاهش مفهوم همه چیز به «نیروی زندگیبخش»، چیزی کمتر از تقلیلگرایی نیست. اما اکنون روشن است که هر نوع از زندگی روی زمین، هریک از موجودات زنده، اطلاعاتی ژنتیکی در اسیدهای نوکلئیک* کدگذاریشده دارد و در اصل، همان کتابچه را برای اجرای فرمانهای وراثتی به کار میگیرد. ما آموختهایم چگونه این کدها را بخوانیم. همان چند ده مولکول آلی بارها در زیستشناسی برای انجام گسترهی وسیعی از عملکردها به کار میروند. ژنهای مرتبط و ایجادکنندهی کیست و بافتهای فیبری و سرطان سینه شناسایی شدهاند. ۱.۸ میلیون ساختار پله مانند رشتههای دی. ان. اِی باکتری هموفیلوس آنفلونزا*، که شامل ۱۷۴۳ ژن است، شناسایی و ترتیببندی شدهاند. عملکرد ویژهی بسیاری از این ژنها به زیبایی با جزییات فراوان آشکار شده است -از تولید و تا خوردن صدها مولکول پیچیده، تا محافظت در مقابل گرما و آنتی بیوتیکها و افزایش نرخ جهش، برای ساخت نسخههای مشابه از باکتری همگی آشکار شدهاند. بخشهای بسیاری از ژنومهای* موجودات دیگر (از جمله کرم گرد با نام سینورابدیتیس الگانس*) در حال حاضر نقشهبرداری شدهاند. زیستشناسان مولکولی با تلاش جدی در حال شناسایی سه میلیارد نوکلئوتید هستند که تعیین میکند چگونه بدن یک انسان ساخته میشود. یک یا دو دههی دیگر، کارشان به پایان میرسد. (به هیچ روی، آشکار نیست که مزایای آن در پایان از خطرات آن بیشتر باشد.)

اکنون پیوستگی مناسبی میان فیزیک اتمی، شیمی مولکولی و مقدسترین مقدسات، طبیعت تولیدمثل و وراثت، به وجود آمده است. هیچ اصل دیگر علمی نیاز نیست که به آن افزوده شود. به نظر میرسد شمار اندکی از واقعیتهای ساده وجود دارد که میتواند برای درک پیچیدگیهای شگرف و انواع گوناگون موجودات زنده کافی باشد. (ژنتیک مولکولی همچنین، میآموزد که هر موجود زنده ویژگیهای یگانهی خود را دارد.)
تقلیلگرایی حتی در زمینهی فیزیک و شیمی کارایی بهتری دارد. در ادامه توضیح میدهیم که درآمیختگی پیشبینینشدهای در شناخت ما از الکتریسیته، مغناطیس، نور و نسبیت وجود دارد که آنها را در قالب یک چارچوب گردهم میآورد. چندین قرن است که میدانیم قوانین نسبتا سادهی انگشتشماری نه تنها میتواند به صورت عددی پدیدهها را توضیح دهد، بلکه حتی میتواند با دقت در مورد آنها پیشبینی کند و این قوانین نه فقط بر روی زمین، بلکه در سراسر هستی کارایی دارند.
ما میشنویم -به عنوان نمونه از الهدان لاندون گیلکی*، در کتاب خود، «طبیعت، واقعیت و تقدس» -این مفهوم که قوانین طبیعت در همه جا یکسان است، یک پیشفرض ساده است که توسط دانشمندان خطاکار و نفوذ اجتماعی آنها به جهان تحمیل شده است. او تمایل دارد انواع دیگری از دانش را هم در زمینهی خودشان معتبر بداند به همان اندازه که علم تجربی در زمینهی خودش معتبر است. اما نظم جهان یک فرض نیست؛ این یک واقعیت مشاهده شده است. ما نور اَبَرنواخترهای دوردست را به این دلیل دریافت میکنیم که قوانین الکترومغناطیس ده میلیارد سال نوری آنطرفتر هم همان است که اینجا میبینیم. طیف نور این ابرنواخترها را میتوانیم شناسایی کنیم، زیرا همین عناصر شیمیایی در آنجا هم وجود دارند و اصول مکانیک کوانتومی در آنجا هم همانهایی است که اینجا میشناسیم. حرکت کهکشانها به دور یکدیگر هم براساس مکانیک شناختهشدهی نیوتونی است. پدیدهی لنز گرانشی و چرخش تباخترهای دوقلو نشان میدهد نسبیت عام در ژرفای کیهان هم برقرار است. ممکن بود در یک جهان زندگی کنیم که هر بخش آن قوانین خودش را داشته باشد، اما جهان کنونی ما چنین نیست. این واقعیت چیزی به غیر از احساس احترام و فروتنی را در ما برنمیانگیزاند.
ممکن بود در جهانی زندگی کنیم که در آن هیچ چیز را نمیتوانستیم فقط از راه چند قانون ساده بشناسیم، به گونهای که طبیعت آنچنان پیچیده باشد که درک آن فراتر از توانایی فهم ما باشد، یا به شکلی که قوانینی که در زمین میشناسیم در مریخ یا در ابرنواخترهای دوردست درست نباشند. اما شواهد -نه پیشفرضها و تصورها- چیز دیگری را نشان میدهد. خوشبختانه، در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم پیچیدگی بسیاری از چیزها به چند قانون سادهی طبیعت، فروکاستنی است. در غیر اینصورت توان آن را نداشتیم که جهان را با هوش خود بفهمیم.
البته، ممکن است در به کار بستن یک مجموعهی فروکاستنی دچار خطا شویم. شاید جهان ویژگیهایی داشته باشد که براساس تمام آنچه ما میدانیم، نتوان به چند قانون سادهی طبیعت تقلیل داد. اما باتوجه به یافتههای چند قرن گذشته، احمقانه به نظر میرسد که با تقلیلگرایی مخالفت کنیم. این را نمیتوانیم از کاستیهای علم بدانیم بلکه باید یکی از دستاوردهای اساسی علم بدانیم. و به نظر من، یافتههای آن با بسیاری از ادیان بهطور کامل هماهنگ است (اگرچه این موضوع چیزی در مورد درستی ادیان نشان نمیدهد). چرا باید چند قانون سادهی طبیعت، بسیاری از چیزها را توضیح دهند و در سراسر این جهان بزرگ حکمفرما باشند؟ آیا این همان چیزی نیست که شما از یک خالق جهان انتظار دارید؟ چرا برخی از دینداران باید روند تقلیلگرایی را در علم نکوهش کنند، جز آنکه بگوییم گرایش گمراهکننده به عرفان و رازباوری دارند؟
برگرفته از کتاب جهان در تسخیر اهریمن