شبهعلم (Pseudoscience) عبارت است از آن اطلاعاتی که وانمود میکند علم است و میخواهد خود را به جای علم جا بزند. اما هیچ یک از روشهای آن را برای مطالعه و بررسی بکار نمیگیرد. دیگری ضدعلم (AntiScience) است. ضدعلم، همان ادعاهای شبهعلم را دارد اما نمیخواهد مانند شبهعلم در کنار علم قرار گیرد بلکه در مقابل فرضیهها و نظریات علمی بدیل و جایگزین میآورد و میخواهد به جای آنها بنشیند. وجه اشتراک شبهعلم و ضدعلم این است که هر دو خود را علم میدانند. معارف دیگری هم هستند که روش و نگرش علم را ندارند، مانند فلسفه، هنر و دین که لزوما تعارضی با علم ندارند و جزو ضدعلم و شبهعلم محسوب نمیشوند.
شبهعلم
شبهعلم عبارت است از مجموعهی نظریهها و روشهایی که برای توصیف موضوعات و پدیدههای طبیعی به کار میرود، اما از روش علمی استفاده نمیکند. شبهعلم با داستان و افسانهی علمی (Science Fiction) فرق دارد. افسانهی علمی عبارت است از داستانهای تخیلی که نویسندهی آن هیچ ادعایی در مورد واقعی بودن آنها ندارد. کتابهای ژول ورن از اولین داستانهای علمی است که نوشته شده است. بسیاری از این داستانها بر اساس واقعیات علمی موجود نوشته شده و نویسندگان آنها به پیشگوییهای علمی در آینده پرداختهاند. بعضی از نویسندگان این داستانها دانشمندان برجستهای بودهاند، و بعضی از تخیلات این نویسندگان نیز صورت واقعیت پیدا کرده است (مانند رفت و برگشت انسان به ماه، استقرار ایستگاههای فضایی، ارتباط مخابراتی از طریق ماهوارههایی که دور زمین میچرخند). اما شبهعلم همانند نوعی مکتب و فرقهی مذهبی عمل میکند و طرفداران آن به علت ایمان به حقانیت باورهای خود سرسختانه از آنها دفاع میکنند. شبهعلم به ویژه در آمریکا، پیشرفتهترین کشور دنیا از نظر علم و فناوری، رواج بسیاری دارد و سازمانها، انجمنها، ناشرین، و مطبوعات ویژهای برای تبلیغ آن وجود دارد طوری که تجارتی چند بیلیون دلاری را تشکیل میدهند. اینجا فهرستی از آنها را میآوریم:
اختربینی (احکام نجوم یا آسترولوژی)، مثلت برمودا، پاگنده، زمین صاف، زمین توخالی، کفن تورین، قدرت پیرامید، طالع بینی، بشقاب پرنده، شی ناشناختهی در حال پرواز (UFO) موجودات هوشمند فرازمینی، تصادم جهانها (ولیکوفسکی)، ارابهی خدایان (فون دانیکن)، زیست آهنگ (biorythms)، دیانتیکس، هوم یوپاتی، استئوپاتی، کایروپراکتیس، طب سوزنی، قدرت کریستال، غول لاخنس، خم کردن فلزات با نگاه کردن به آنها، و مدیتیشن متعالی (transcendental meditation). اما بعضی مانند فرا روانشناسی (parapsychology) شامل ادراک فراحسی، روشن بینی (clair – voyance)، پیش آگاهی (precognition)، روان جنبشی (psychokinesis)، تله پاتی، و احضار ارواح، و ایمان درمانی، حتی روشهای علمی را نیز قبول ندارند و خود را فراتر از گنجانده شدن در چارچوبهای علمی و ماورای روشهای آن میدانند.
بسیاری از کسانی که به این موضوعات اعتقاد یا اشتغال دارند گاهی از اصطلاحات، نظریهها و حتی ابزارها و وسایل علمی استفاده میکنند، اما در مجموع معیارهای علم در مورد آنها صدق نمیکند. مهمترین تفاوت آنها با علم این است که نظریات شبهعلمی ابطال پذیر نیستند. یعنی اگر غلط باشند با هیچ روشی نمیتوان نادرست بودن آنها را نشان داد. اما فرضیههایشان اثبات ناپذیر نیستند، یعنی میتوان نشان داد که درست هستند (هنگامی که درست باشند). یک مثال برای روشن شدن این مسئله ارائه میکنیم. طرفداران نظریهی آفرینشگری معتقدند که نظریهی داروین در مورد تحول موجودات زنده نادرست است اما متن تورات و انجیل درست است که میگوید خداوند عالم را در شش روز خلق کرد و عمر عالم حدود ده هزار سال است. برای ابطال نظریهی آفرینشگران میتوان مدارک و شواهد زمینشناسی و سنگوارههای لایههای متعدد زمین را ارائه کرد و نشان داد که عمر زمین حدود پنج میلیارد سال است. اما در این حالت طرفداران نظریهی آفرینش موجودات، فرضیهی خود را به شکل ابطالناپذیر درمیآورند و میگویند که خداوند این سنگوارهها را به این منظور در لایههای مختلف زمین گذاشته که ایمان ما را امتحان کند. بعضی از آنها فرضیهی دیگری ارائه میدهند و میگویند این سنگوارهها را شیطان درست کرده تا ما را از راه رستگاری و شناخت خداوند منحرف کند. در این حالت هیچ مدرک، سند و استدلال علمی نمیتواند این دو فرضیه را باطل کند. زیرا هر لایهی زمینشناسی و سنگوارهای را به آنها نشان دهید که دال بر طولانی بودن عمر پیدایش موجودات زنده و تحول و تکامل آنها باشد، خواهند گفت خداوند یا شیطان آنها را درست کرده است. چنین استدلالی دلیل صحت فرضیه نمیشود بلکه آن را مبتذل میکند و هیچ اطلاعی از جهان خارج به ما نمیدهد.

ضدعلم
ضدعلم عبارت است از مجموعه نظریهها و روشهایی که برای توصیف موضوعات و پدیدههای طبیعی به کار میرود، اما از روش علمی استفاده نمیکند. ضدعلم معمولا در مقابل علم قرار دارد و سعی دارد نظریات و فرضیههای علمی را رد کند و نظریات و فرضیات خود را به جای آنها بنشاند. به عبارت دیگر ضدعلم با اصول بنیادین علم در تضاد است. معمولا کسانی که نظریات و فرضیات خود را با دین یا ایدئولوژی خود در تضاد میبینند سعی میکنند با ارائهی بدیلی به جای علم در حفظ ایمان خود بکوشند. این بدیل کاملا در مقابل علم قرار دارد و ضدعلم نامیده میشود. دیدگاه ضدعلمی معمولا به دلایل مختلف و از کسان گوناگونی ابراز میشود:
اولین و مهمترین منبع آن که دیدگاهی مذهبی است این است که «کنجکاوی باعث شر است»، و «خرد و حکمت موجب اندوه است». مولوی میگوید:
ای بسا علم و ذکاوات و فطن
گشته رهرو را چو غول و راهزن
دومین منبع ضدعلم این عقیده است که علم با تشریح و توضیح پدیدهها در جهان، زیبایی آن را نابود میکند. این دیدگاه شاعرانه است و شعرای رمانتیکی مانند گوته شاعر آلمانی، و وردزورث شاعر انگلیسی و جلال الدین رومی شاعر عارف ایرانی چنین دیدگاهی داشتهاند. گوته میگوید نیوتن با تجزیه و تحلیل رنگین کمان با منشورهایش «قلب طبیعت را فلج کرد»، وردزورث میگوید که «عقل فضول ما اشکال زیبای چیزها را از ریخت میاندازد»، یا جلال الدین میگوید:
از مبدل بین وسایط را بمان
کز وسایط دورگردی ز اصل آن
واسطه هر جا فزون شد وصل جست
واسطه کم، ذوق وصل افزونتر است
از سببدانی شود کم حیرتت
حیرتی که ره دهد در حضرتت
امام محمد غزالی نیز معتقد بود که سببدانی و سببشناسی که محصول کارهای عقلی و تجربی انسان است خطری پنهانی دارد و آن باز داشتن ذهن انسان از توجه به خداوند است. این عقیده که دیدگاه باریک علم باعث فساد و خراب شدن فرهنگ واقعی میشود، در سراسر قرن نوزدهم بسیار شایع بود. زیرا در این قرن بود که بزرگترین برخورد میان علم و مذهب پیش آمد. برای نیوتن و سایر دانشمندان قرن هفدهم مجموعهی طبیعت دارای نظم و هماهنگی بود و دخالت دست یک مدیر و مدبر را نشان میداد و آن خداوند متعال بود. اما در قرن هجدهم این دیدگاه به تدریج داشت از میان میرفت. علت آن حملات مردان دورهی روشنگری به اساس و بنیان مذاهب و علیت گرایی لاپلاس ریاضیدان و ستارہشناس فرانسوی بود. اما مهمترین ضربه به سنت گرایی مسیحیت و تفسیر ظاهری کتاب مقدس، بر اثر پیشرفتهای علمی در زمینهی زمینشناسی و به ویژه با نظریهی داروین در مورد تحول انواع وارد آمد. زیرا آن نظم و هماهنگی طبیعت را که مؤمنین مسیحی دال بر وجود خداوند میدانستند به انتخاب طبیعی منسوب کرد و بدین ترتیب خداوند را از صحنهی این علم حذف کرد.
سومین منبع احساسات ضدعلمی که رابطهی نزدیکی با منبع دوم دارد، این دیدگاه است که پیشرفت بیحدوحصر علم و دانش زندگی انسان را از معنی و مفهوم تهی میکند، و در عین حال نمیتواند به ما بگوید که چگونه باید زندگی کنیم. ماکس وبر جامعه شناس آلمانی و لئو تولستوی نویسندهی روسی چنین دیدگاهی داشتند. این دیدگاهی است که بسیاری از منتقدان تکنولوژی آن را بسط داده و به صور مختلف اظهار کردهاند و به مهمترین منبع ضدعلم و علم تبدیل شده است. این متفکرین وظیفه و نقش علم را با وظیفه و نقش فلسفه و مذهب اشتباه گرفتهاند و از علم توقعاتی دارند که خارج از قدرت و وظیفهی آن است. بعضی از فلسفهدانان معاصر مسلمان نظر دکتر نصر و دکتر سروش نیز کم و بیش همین دیدگاه را اقتباس کرده و در نوشتهها و سخنرانیهای خود انتشار دادهاند. امروزه بیشتر حامیان و طرفداران ضدعلم را گروهها و پیروان ایدئولوژیها و فرقههای مذاهب مختلف تشکیل میدهند. آنها به علت اعتقاد و ایمان به صحت کتابها و متون مقدس خود، جاهایی که این کتابها و متون با علم توافقی ندارد یا در تضاد است با تفسیر این کتابها و متون سعی میکنند بین مذهب خود و دانش زمان نوعی سازگاری برقرار کنند. اما در مواردی که این سازگاری ناممکن است، سعی میکنند خودشان نظریات و فرضیههایی بسازند و جای نظریات و فرضیههای علمی ناسازگار با ایدئولوژی و مذهب قرار دهند. یکی از مکتبهای ضدعلم که سخت سعی دارد خود را در جای علم بنشاند و به نظریات و فرضیات «علمی» بر مبنای کتاب مقدس وضع کند، مکتب آفرینشگری (creationism) است که آن را علوم آفرینشگری (creation science) هم میخوانند و بنیادگرایان مسیحی پروتستان در آمریکا آن را ایجاد کردهاند و کوششهایی هم برای صدور آن به انگلستان و بعضی کشورهای انگلیسی زبان نیز صورت گرفته است. این جنبش سیاسی مذهبی در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان بسیار قدرت گرفت طوری که حتی خواستار آموزش نظریات خود در کنار نظریهی دگرگشت جاندارن در کلاسهای زیست شناسی
شد.
طبق نظریهی آفرینشگری، خداوند عالم و همهی موجودات جهان را شش تا ده هزار سال پیش از این در شش روز هم زمان با هم خلق کرد و در روز هفتم به استراحت پرداخت. همهی انواع موجودات ثابت هستند و از زمان خلقت تا حالا هیچ تغییری نیافتهاند. بسیاری از انواع جانداران چند هزار سال پیش از این در اثر طوفان نوح از بین رفتند. همهی رسوبات زمین در اثر همین طوفان ایجاد شده است. البته این دیدگاه آنها هیچ تفاوتی با دیدگاه مسیحیان معتقد به کتاب مقدس ندارد زیرا منشا همهی نظریات و فرضیههای آنها کتاب مقدس مسیحیان است. اگر این جماعت همانند مسیحیان مومن استدلال خود را فقط با اتکا به متن کتاب مقدس و این که این متن حاصل وحی الهی است و در طی تاریخ تغییری نکرده پیش میبردند، مسئلهای نبود و آنها همانند فرقههای مذهبی دیگر خارج از حوزهی علم محسوب میشدند. اما مسئله این است که آفرینشگران برخلاف مسیحیان نظریات خود را مستند به کتاب مقدس نمیکنند، بلکه سعی دارند از شیوههای علم و یافتههای علمی برای اثبات این نظریات مذهبی استفاده کنند و نظرات خود را علمی میشمارند.

با کشف مدارک علمی در تایید نظریات داروین از طریق رشتههای علمی دیگر و جا افتادن دیدگاههای او در مورد پیدایش حیات و تحول جانداران و از جمله انسان، تضادی اساسی بین این دو نظریهی الهی و علمی پیش آمد. مومنین مسیحی در مقابل نظریات علمی دیگر نمیتوانستند به آیات انجیل و تورات استناد کنند. بنابراین سعی کردند در مقابل نظریهی تحول جانداران نظریهی «علمی» دیگری ارائه دهند. مبنای این نظریه کشف واقعیات علمی نیست. مقصود از وضع آن دفاع از کتاب مقدس و ارائهی بدیلی در مورد چگونگی پیدایش حیات روی زمین است که با آیات کتاب مقدس مطابقت داشته باشد. در واقع این نظریه یک مکتب مذهبی دیگر است که با استفاده از یافتههای علمی در زمینههای مختلف میخواهد به تقویت ایمان و آرامش روان مومنین مسیحی بپردازد. جدال دین و علم نزد بسیاری از دانشمندان امروزی بلاموضوع شده و بسیاری از دانشمندان که ایمان مذهبی دارند از مایکل فارادی تقلید میکنند که گفت: «در مواجهه با علم و مذهب، من آنها را دو چیز متمایز میدانم». این دانشمندان نیز این دو را در دو محفظهی مختلف ذهن خود نگه میدارند و آنها را در کار یکدیگر دخالت نمیدهند. نتیجهی برخورد علم و مسیحیت در قرن نوزدهم به جدایی همیشگی و قطعی این دو منتهی شد. مذهب در حیطهی معارف اعتقادی قرار گرفت که ایمان فرد نقش مهمی در حقیقت آن بازی میکرد، و علم در حوزهی معارف پژوهشی جای گرفت که خرد انسانی، بدون اتکا به متون مقدس و الهی، در تولید آن نقش مهمی داشت و مدرک و دلیل تجربی تنها معیار واقعیت مندی آن بود. علم از ارزشهای اخلاقی تهی شد و این مقولات را به مذهب سپرد. مذهب نیز مدرک و دلیل تجربی در علم را خارج از حیطهی کارکرد خود دانست. علم دیگر در خدمت مذهب برای اثبات توحید و یا کفر نبود و اساس آن شکاکیت علمی بود. مذهب به یقین بر اساس ایمان منتهی میشد. اعتقاد مذهبی به موضوعی متافیزیکی بدل شد که نه ابطال پذیر است نه اثبات پذیر، اما قابل بحث و انتقاد منطقی و عقلی است. رشد و پیشرفت علمی بسیاری از جزمیات مذهبی را دور انداخت و نشان داد که آنها واقعیت ندارند. اما این بدین معنی نیست که علم قادر است کفر و شرک یا توحید را رد یا اثبات کند. این دیدگاه قرن نوزدهمی امروز دیگر طرفداری ندارد. علم قادر نیست ایمان مذهبی را از میان بردارد. ایمان مذهبی نیز در کار علمی و شیوهی پژوهش علمی نقشی ندارد. علم را نباید در برابر مذهب قرار داد، زیرا این دو حاصل دو جنبهی مختلف کوشش بشری هستند. به همین ترتیب نمیتوان هنر را در برابر فلسفه قرار داد.
علم و دانش نشان داده است که با تفسیر لغات و تعبیر و کش دادن مفاهیم و کلمات موجود در کتب مقدس و پیدا کردن معانی جدید برای واژههای قدیمی و کهنه این کتب نمیتوان آنها را همچون متون و اسناد علمی و بدون اشتباه خواند. بنابراین کوششهای آفرینشگران برای علمی دانستن کتاب مقدس و تعابیر و تفسیر آنها از این کتب و اخذ و کسب نظریات علمی از این کتب بیحاصل و عبث است. هر چند خود ایشان به هیچ وجه این موضوع را قبول ندارند و نظریهی تحول جانداران را نادرست و دیدگاههای انجیل و توارت را در این زمینه علمی و واقعی میدانند و سعی دارند با استفاده از یافتههای علوم طبیعی به اثبات دیدگاههای این کتب بپردازند. اما حقیقت این است که تاکنون آفرینشگری موفق به کشف یک نظریهی معتبر یا واقعیت علمی نشده است و پژوهشگران آن به شیوهای که نزد دانش ورزان معمول است به نشر مقالات علمی نمیپردازند. آن چه تا به حال آنها مشغول آن بودهاند پرداختن به قسمتهایی از نظریهی تحول جانداران است که هنوز محل بحث و جدال زیستشناسان و زمینشناسان است و دانشمندان هنوز توافق کلی و عمومی دربارهی آن ندارند. آنها مخالفتها و مناقشهها و ردیههای زیست شناسان و دیگر پژوهشگران را میگیرند و شرح و بسط میدهند و پس از رد همهی آنها به اثبات دیدگاههای خود که مبتنی بر کتاب مقدس است میپردازند. غافل از این که اگر حتی نظریهی تحول جانداران خطا و نادرست باشد، این دلیل، دلیل درستی نظریهی آفرینشگری نیست. اثبات خطای یک نظریه دلیل صحت نظریهی مخالف آن نیست.
نکتهی مهم این است که نظریهی آفرینشگری فقط به رد نظریهی تحول جانداران نمیپردازد و فقط در مقابل زیستشناسی قرار نگرفته است. آموزشهای آفرینشگری در مقابل یافتههای زمین شناسی، زیست شناسی ملکولی، فیزیک، ستاره شناسی، دیرین شناسی، و مردم شناسی قرار دارد. علت این است که علم مجموعهی به هم بافتهای از اندیشهها، نظریات، و کشفیاتی است که با همدیگر هماهنگی دارند و بهم متصلند و رد و نفی بخشی از آن به رد و نفی بقیه نیز منتهی میشود. علاوه بر آن، فقط ساختن و پرداختن فرضیه یک کار علمی نیست، بلکه به کار گرفتن آن و نشان دادن این که به چه کاری میآید نیز مهم است.